واژگونه. [ ن َ / ن ِ ] ( ص ) بر وزن و معنی باژگونه است که برگشته و معکوس و مقلوب باشد. ( از برهان ). وارون. وارونه. واژگون. واژون. باشگونه. باشگون. باشگونه. || نامبارک. ( برهان ). شوم. نحس : همان است کاین واژگونه جهان یکی را برد دیگر آرد روان.فردوسی.بفرمود تابر هیونان مست نشینند و گیرند اسبان به دست بر آن واژگونه دولشکر دمان شبیخون برآرند از ناگهان.فردوسی.
معنی کلمه واژگونه در فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱ - سرنگون وارون .۲ - یا نسبت واژگونه . عکس نسبت ۳ - آنکه رفتارش نادرست و نامعقول باشد : (( همانست کین واژگونه جهان یکی را بر دیگر آرد دوان . ) ۳ - شوم نامبارک نحس . ۴- بدبخت بخت برگشته : (( بران واژگونه دو لشکر دمان شبیخون بر آردن از ناگهان . ) ) بر وزن و معنی باژگونه است مه بر گشته و معکوس و مقلوب باشد وارون.
جملاتی از کاربرد کلمه واژگونه
رها نیابند از تیر او بداندیشان اگر ز تیر بخواهند واژگونه ز مور کذا
یا نه! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
جز نعل واژگونه درین دشت پرفریب از راهبر اگر اثری یافتی بگو
تغییری ای سپهر که بس واژگونهای شور قیامت از حرکات نمونهای
گرت هواست که گویم چگونه میباشی بگویمت بنگر واژگونه میآیی
(صامتا) بین گردش این واژگونه طاس را
لیک اگر نعل واژگونه زند بهر ر و پ وش کرد جهل تند
بیدل کراست آگهی از خود که چون حباب در تشت واژگونه ز سر دست شستهاند
مرا چو نخل، بلندی و استقامت بود چه شد که بیگنهم واژگونه گشت اختر
باز گاهی واژگونه می جهد از تجبر گرد دعوی می تند
فرمانروای نامی دیگر جستانی علی پسر وهسودان برادر جستان بود که ملقب به ابن حسان بود. او که به واژگونهٔ نیاکانش با علویان دشمنی داشت در سال ۳۰۰ از سوی خلیفه مقتدر بالله فرمانروای اصفهان گردید. زکریای رازی کتاب طب ملکی را به نام او نگاشتهبود. علی سرانجام به دست محمد بن مسافر سردودمان مسافریان کشتهشد.
فکنده گر به سرم سایه واژگونه سپهر عجب مدار که برگشته بخت وارونم