واژون

معنی کلمه واژون در لغت نامه دهخدا

واژون. ( ص )وارون. ( برهان ). برگشته. برگردیده. بازگردانیده. عکس. قلب. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). واژگون. ( ناظم الاطباء ). نگون. ( غیاث اللغات ). باژگون. باژگونه. باشگون. باشگونه. واژگون. واژگونه. مقلوب. معلق :
تهیدست را کار واژون بود
دلش سال و مه تنگ و محزون بود
که تا روز واژون برو نگذرد
تباهی سوی خان مردم برد.فردوسی.بریزند هم بیگمان خون تو
همی جوید این بخت واژون تو.فردوسی.همه دشت آغشته از خون ماست
جهان تیره از بخت واژون ماست.فردوسی.|| مجازاًنامبارک. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شوم. بدیمن. بداختر. نحس.

معنی کلمه واژون در فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - وارون . ۲ - آن که رفتارش نادرست و نامعقول باشد. ۳ - شوم ، نحس . ۴ - بخت برگشته .

معنی کلمه واژون در فرهنگ عمید

= واژگون

معنی کلمه واژون در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - وارونه وارون : (( تهی دست را کار واژون بود دلش سال و مه تنگ و محزون بود . ) ۲ - آنکه رفتارش نادرست و نامعقول باشد . ۳ - شوم نحس . ۴ - بخت برگشته .

معنی کلمه واژون در ویکی واژه

وارون.
آن که رفتارش نادرست و نامعقول باشد.
شوم، نحس.
بخت برگشته.

جملاتی از کاربرد کلمه واژون

غنچه را لعل لبت دلخون کند سرو را نخل قدت واژون کند
چه دریای جوشان خروشان شدند بیگره به آن دیو واژون زدند
سرو اندر باغ سر در پای شمشاد افکند گر ببیند طره گیسوی واژون تو را!
آن نیست که صحرای سخن جاده ندارد واژون روش کج نگری را چه کند کس؟
از طالع واژون چه بگویم که ندانی؟ ای علم تو شامل، چه وجود و چه عدم را
بیازید آن دیو واژونه چنگ ورا نیز کند از فراز خدنگ
کی دانستم که چون بود واژونه در پاش فتادم او سر من برداشت
نقش خمیازهٔ واژون حبابم بیدل آه ازین ساغر عبرت‌ که بنایم‌ کردند
که ای بدمنش دیو واژونه کار ترا شرم ناید ز پروردگار
تا کیت قلقل‌نواییهای آهنگ شباب ای جنون‌پیمای غفلت شیشه واژون می‌شود