معنی کلمه واهی در لغت نامه دهخدا
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.مولوی. ( مثنوی چ نیکلسون دفتر4 ص 375 )- واهی ادب :
گفت آخر ای خس واهی ادب
این سزای داد من بود ای عجب.مولوی.- واهی کردن ؛ سست کردن : بر دیواری که بدست خویش اساس آن را واهی کرده باشد تکیه نباید زد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 128 ). و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد. ( کلیله و دمنه ).
- واهی گشتن بوعبداﷲ صوفی محتسب را در وی شک افتاد و در انکار عزیمت وی واهی گشت :. ( جهانگشای جوینی ).
|| پا در هوا. بیهوده. ( فرهنگ نظام ). حرف بی معنی و یاوه. سخن سرد و بی مزه. ( ناظم الاطباء ) :
پای را واپس کشیدی تو چرا
می دهی بازیچه واهی مرا.مولوی.|| ناپایدار. سست. پادرهوا : و مقصود مطلوب از زهرات و ثمرات زمان واهی یعنی تمتع از استیفای الوان ملاهی برداشته. ( جهانگشای جوینی ). || نعت فاعلی است از وهی. ( از المنجد ). رجوع به وهی شود. || شکافته. || فروهشته. مسترخی. سست. || گول. || کهنه. پوسیده. نزدیک به افتادن گردیده. || ابر بازشده. ( ناظم الاطباء ). در تمام معانی رجوع به وهی شود.