معنی کلمه وان در لغت نامه دهخدا
وان نار بکردار یکی حقه ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده.منوچهری.واندگر پخت همچنان هوسی
و این عمارت بسر نبرد کسی.سعدی.
وان. ( روسی ، اِ ) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که در حمام نصب کنند ودر آن بدن را شستشو دهند. ( از فرهنگ فارسی معین ).
وان. ( اِخ ) نام شهری است در ترکیه ، واقع در فلات ارمنستان در ساحل شرقی دریاچه وان. ( دائرة المعارف اسلامی از حاشیه برهان ). نام ولایتی از ملک آذربایجان. ( جهانگیری ).نام شهری است از ولایت شروان. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ). شهری است از اقلیم چهارم به جزیره نزدیک بوسطان و بعضی آن را از ارمینه شمارند و چنین است در خوبی آب و هوا بی نظیر است. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ).
وان. ( اِخ ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیره ارجیش. بحیره طِریخ ( به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است ).
وأن. [ وَءْن ْ ] ( ع ص ) پهن. عریض. ( از منتهی الارب ). هر چیز عریض. ( از اقرب الموارد ). || مرد پهن تن. ( منتهی الارب ). رجل عریض. و هی وأنة. ( اقرب الموارد ).