معنی کلمه والی در لغت نامه دهخدا
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست.مسعودسعد.والی ری کز خراسان رفتنم
منع کرد آن نیست آزاری مرا.خاقانی.تا بس نه دیر والی شام و شه یمن
باجش به مصرو ساو به صنعا برافکنند.خاقانی.والی عزت توئی اینک طغرای فقر
مشرف وحدت تو باش اینک ایوان او.خاقانی.این خبر به سمع والی رسید که بقالی را بی موجبی دست بیرون انداختند. ( سندبادنامه ص 202 ). با والی جرجان و خواص خویش در اندرون قلعه رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ). سبب آن بود که طغان نامی والی آن بقعه بود و دیگری بای توز نام این ولایت به قهر از دست او بیرون کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 17 ). ارسلان جاذب والی طوس به هراة مقیم بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).
والی جان همه کان ها زر است
نایب دست همه مرغان پر است.نظامی.حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدا را چه کار بر در والی.سعدی. || در عهد صفویه بالاترین مقام میان سرحدداران بود و در سراسر مملکت شمار آنان از چهار تن تجاوز نمیکرد و همگی از خاندانهای قدیم و دارای حکومت موروثی بودند که در عین تابعیت دولت صفوی باز نوعی استقلال داشتند. عایدات مالیاتی آنان در بودجه به حساب نمیآمد و بجز پیشکشی و تقدیمی که به صورت تحف و هدایا تسلیم سلطان میشد کمک لشکری نیز میکردند. ( سازمان صفوی از فرهنگ فارسی معین ). و در عهد قاجاریه وصول کلیه مالیاتهای نقدی و جنسی و اداره دهات خالصه و اجاره ابنیه دولتی ، مالیات اصناف و بقایا و پرداخت حقوق مأموران و جیره و علیق اسب آنان ، مواجب ، مستمری و وظیفه و مقرری مدد معاش ، خانواری ، تیول ، خرج سفره ، و تکیه فقرا، تعزیه و غیره ، ذوی الحقوق ، افواج سوار و پیاده ، توپ چیان ، قورخانه چیان ، قراسورانها برعهده والی بود. ( احمد هرمزد از فرهنگ فارسی معین ).