معنی کلمه واله در لغت نامه دهخدا
واله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نوعی بافته ابریشمی. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). والا، که پارچه ابریشمی لطیف است. ( فرهنگ نظام ). والا. ( برهان قاطع ). قسمی از حریر ابریشمی باریک. ( غیاث اللغات ) ( از جهانگیری ) ( از لطایف اللغات ). || خشینه سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). خشینه سپید و پارچه سفید خودرنگ و رنگ ناکرده. ( از ناظم الاطباء ). || سراب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ خطی ). سراب که مثل آب نماید. ( انجمن آرا ). شوره زار که چون آب نماید. ( فرهنگ خطی ). و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.سیف الدین عارج ( از جهانگیری ). || مبالغه در کارها. || زاری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || در جندق و بیابانک ، نام جوالی که بدان کوت [ رشوه ] کشند. گاله. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله.یغمائی.
واله. [ ل ِه ْ ] ( ع ص ) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). عاشق. ( ناظم الاطباء ). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. ( فرهنگ نظام ). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. ( از اقرب الموارد ). حیران. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). شیفته. ( زمخشری ). بیخود از اندوه و عشق. ( منتهی الارب ) :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.منوچهری.ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.ناصرخسرو.بدان خدای که پاکان خطه اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.خاقانی.دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست.