معنی کلمه والد در لغت نامه دهخدا
آن خاک هست والد و گل باشدش ولد
بس رشد والدی که لطیفش ولد بود.منوچهری.فرزند استادم خواجه بونصر ادام اﷲ سلامته و رحم والده. ( تاریخ بیهقی ص 289 ). برنای به کارآمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه و به جوانی روز گذشته شد رحمةاﷲ علی الوالد والولد.( تاریخ بیهقی ص 274 ).
مهر توبر صادر و وارد به احسان و کرم
هست افزون زآنکه باشد مهر والد بر ولید.سوزنی.|| مادر . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زن زائیده و دارای بچه. ( ناظم الاطباء ).والدة. مادینه وضعحمل کرده. و کذلک شاة والد و والدة و ولود. ( از اقرب الموارد ). || گوسفند باردار. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). گوسفند آبستن. ( فرهنگ خطی ). گوسپند باردار که بارداری آن آشکار باشد. ( ناظم الاطباء ). حامل. ( المنجد ). ج ، وُلد. ( المنجد ). ولدة. ( منتهی الارب ).