واقی

معنی کلمه واقی در لغت نامه دهخدا

واقی. ( ع ص ) نگاه دارنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). حافظ. صائن. نگهبان. || حامی. ( غیاث اللغات ). || دافع. ( از اقرب الموارد ). مانع. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مالهم من اﷲ من واق ؛ ای دافع. ( اقرب الموارد ). || سرج واق ؛ زینی که پشت ریش نکند ستور را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زینی که پشت ستور را ریش نکند.( ناظم الاطباء ). || فرس واق ، اسپ سم بر جایگاه نهنده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). اسبی که از درد سم راه نرود و سم از جای بلند نکند. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) غراب. صُرَد. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). نام مرغی که صرد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ورکاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و یاء آخر آن را حذف کنند و واق [ ق ِ ] گویند، و آن را بدین نام بمناسبت صدایش نامیده اند. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه واقی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نگاه دارنده ، حافظ . ۲ - حامی .

معنی کلمه واقی در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - نگاه دارنده . ۲ - حامی .

جملاتی از کاربرد کلمه واقی

آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب برکند از بیخ هستیِ چو کوه قاف را
فی خبر آخر: «هی الواقیة من عذاب القبر».
هست فانی و یا بود باقی هست واقی و یا بود عاقی
تا هم آخر به دست زرین چنگ کرد سیمین‌رواقی از گِل و سنگ
قصر قدر تو رواقیست که می‌اندازد سایه بر منظر کیوان ز بلند ایوانی
زان می صاف رواقی بود یک پیمانه باقی از ازل امروز ساقی ریخت ناگه در گلویم
استان ام‌البواقی نام استان چهارم کشور الجزایر است.
شه ناصر دین راد فرخنده بدید و زاد کش کاخ فلک بنیاد مسجود خواقینا
ز بهر خاتم او تا نگین حکم کند عدو زدیده یواقیت و بهرمان بدهد
ببستی چشم از آب و گل، بدیدی حاصل حاصل از آن پخته شدی ای دل، که اندر نار اشواقی
ام بواقی (به عربی: أم البواقی) یک شهر و شهرداری در الجزایر است که در ناحیه أم البواقی واقع شده‌است. ام بواقی ۵۹٬۹۶۲ نفر جمعیت دارد و ۹۰۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است.
دغل بگذار ای ساقی بکن این جمله در باقی که صاف صاف راواقی مثال باده خم دان