واقفی

معنی کلمه واقفی در لغت نامه دهخدا

واقفی. [ ق ِ فی ی ]( ص نسبی ) منسوب است به واقف. رجوع به واقف شود. || منسوب است به واقفه. رجوع به واقفه شود.
واقفی. [ ق ِ ] ( حامص ) واقف بودن. مطلع بودن. باخبری. اطلاع. آگاهی. رجوع به واقف شود.
واقفی. [ ق ِ ] ( اِخ ) خواجه علی مشهدی از شاعران ایران و برادر خواجه محمّدخان قدسی بود. او در علم تفسیر استاد بود و نیز شغل امامت جماعت داشت. بیت زیر واقفی دلالت بر شغل او میکند :
این پیش نمازیم نه از روی ریاست
حق می داند که از ریا مستثناست
اینک خوشم افتاده که در وقت نماز
پشتم به خلایق است و رویم به خداست.( از قاموس الاعلام ترکی ).
واقفی. [ ق ِ فی ی ]( اِخ ) هلال بن امیة الواقفی انصاری که در جنگ بدر شهید شد. وی یکی از بکائین سه گانه است. ( لباب الانساب ).

معنی کلمه واقفی در فرهنگ معین

(ق ) [ ع - فا. ] (حامص . )وقوف ، آگاهی .

معنی کلمه واقفی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به واقفه
هلال بن امیه الواقفی انصاری که در جنگ بدر شهید شد وی یکی از بکائین سه گانه است .

معنی کلمه واقفی در ویکی واژه

وقوف، آگاهی.

جملاتی از کاربرد کلمه واقفی

وز هر آن چیز کز تو دور است آن واقفی نیک و گشته ‌ ای همه دان
همه دریا شده مستغرق او اگر تو واقفی این راز برگو
در این رباط کهنه مزن خیمه وقوف چون واقفی که موقف او استوار نیست
نخستین نمایشنامه ترکی عثمانی که ابراهیم شناسی آن را نوشته «ازدواج شاعر» نام دارد که مهدی مدیرواقفی آن را به فارسی ترجمه کرده‌است.
ای خداوند هست و نیست همه که به تحقیق واقفی ز اسرار
از جای آمدن تو اگر واقفی به عقل در باز گشتن این فزع و زینهار چیست؟
بزرگوار شها؛ واقفی که چرخ اثیر چه‌سان به مردم دانا به کینه بسته کمر
واقفی، بر در مجاز مگرد رخ نهادی به تیر باز مگرد
با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی واقفی بر عجزم اما می‌کنی
من ندارم خود گنه تو واقفی بر جمیع خلق عالم عارفی
در منابع شیعی، امام نهم، دهم و یازدهم، ابن الرضا لقب گرفته‌اند، به این دلیل که عده‌ای از شیعه ازجمله واقفیه، معتقد بودند که امامت با علی بن موسی الرضا پایان یافته است. اعطای نام ابن الرضا (پسر رضا) به این سه، نشانگر این مطلب بود که امامت در رضا متوقف نشده، بلکه به فرزندان او منتقل شده است. از زمان علی بن موسی الرضا تا زمان حسن عسکری انشعاب مهمی در میان شیعیان صورت نگرفت، جز موارد محدودی که در عرض چند روز از هم می‌پاشیدند.
از او مدزد به جز گوهر زمانه بها اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او