معنی کلمه واصلی در لغت نامه دهخدا
واصلی. [ ص ِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عبدالوهاب بن نصیربن عبدالوهاب بن عطأبن واصل الواصلی الرازی الصوفی مکنی به ابوسعید. از محدثان است. در رجب سال 287 متولد شد و در ربیع الاول 382 هَ. ق. در بخارا درگذشت. وی از ابوعبداﷲ محمدبن ایوب بن ضریس الرازی و یحیی بن محمدبن صاعد و عبدالرحمن بن ابی حاتم و جز آنها حدیث شنید و الحاکم ابوعبداﷲ غنجار و ابوسعد الادریسی وسعدالجنزروذی از وی حدیث روایت کرده اند. ( از لباب الانساب ).
واصلی. [ ص ِ ] ( اِخ ) علی بن احمدبن واصل المستملی الواصلی الزوزنی مکنی به ابوالقسم از محدثان است. به سال 376 هَ. ق. در زوزن درگذشت وی از ابی محمد عبدالرحمن بن ابی حاتم و جز آن روایت کند و الحاکم ابوعبداﷲ از وی حدیث شنید. ( از لباب الانساب ).
واصلی. [ ص ِ ] ( اِخ ) میرزا نورعلی لکهنوئی از شعرای ساکن هند است و از میرزا محمدفاخر مکین تعلیم می گرفت و با میرزا محمد جعفرخان راغب به عظیم آباد رفت و همانجا درگذشت. از اشعار وی است :
واصلی گاه به وصلت نرسید و جان داد
باده ناخورده کشید آه عبث رنج خمار.دیگران راوصل و حرمان شد نصیب واصلی
ای فلک از کجرویهای تو صد فریاد و آه.ای واصلی از جهان فانی رفتی
محروم ز وصل یار جانی رفتی
دردا که ز نخل زندگانی ثمری
ناخورده به عالم جوانی رفتی.( از تذکره صبح گلشن ص 581 ).