واسنجی
معنی کلمه واسنجی در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه واسنجی
ضعیفیها فکندهست از نواسنجی زبانم را کنون چون نی، همین از گوش من آواز میآید
هر نواسنجی که سر در زیر بال خود کشد خلوتش چون غنچه صائب در خزان پر گل شود
پادشاهی را غلامی بود بدیع الجمال و خوش آواز عشاق بینوا را با نغمه داودی نوا ساز خسرو خاوری بدر دربار حسنش کمینه چاکری و زهره چنگی در مقام نواسنجی صوتش مشتری اتفاقاروزی بردر دولتسرای شاه نشسته بود و غزل عاشقانه بصوت حزین میسرود.
در پردهٔ عشّاق نواسنجی بلبل کی می برد از یاد تو، گلبانک حزین را؟
چه خونها می تواند کرد در دل گلعذاران را نواسنجی که دارد در قفس دام تماشایی
کو نواسنجی که در مغز جهان شور افکند؟ پنبه مغز از سر مینای ما دور افکند
کو گوش که کس بر سخنم فهم گمارد مغرور نواسنجی خویشندکری چند
به بلبل چه نسبت نواسنجیم را؟ منم شهری عشق و او روستایی
گلبنان انجمن خاص بیاراستهاند بلبلان خوش به نواسنجی برخاستهاند
نواسنجی که در دل زخم خاری دارد از غیرت به جای ناله خون گرمش از منقار میآید