واسنج
معنی کلمه واسنج در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه واسنج
به آب زندگانی چهره شوید تازه رخساری که چون صائب نواسنجی بود درباغ و بستانش
نواسنجی که بر شاخ قناعت آشیان دارد اگر صد عقده میافتد به بالش دانه میداند
حزین اکنون نواسنج گلستان شد، تو ای بلبل نفس را درگلو بشکن که نالیدن نمی دانی
آشفته عندلیبان بر گل همه نواسنج ما هم به مدح حیدر گشته غزلسرایان
بلبل ما گر چنین گرم نواسنجی شود تخم گل خواهد سپند شعله آواز شد
صائب ز نواسنجی ما غنچه شد آن شوخ هر چند که خندان شود از باد صبا گل
های و هوییکه نواسنج خرابات دل است سر به هم کوفتن سبحهٔ زهاد مباد
شود نازک تر از دل پرده گوش گران گل اگر بلبل نواسنجی کند در نوبهار دل
هرچند نواسنج قدیم چمنم یا تازه به معنی و به صورت کهنم