معنی کلمه واسط در لغت نامه دهخدا
واسط. [ س ِ ] ( اِخ ) شهری بزرگ است به عراق و به دو نیمه است و دجله به میان وی همی رود بر وی جسری است و اندر هر دو نیمه منبر است و بنای وی حجاج بن یوسف کرده است و هوای درست دارد و بسیار نعمت ترین شهری است اندر عراق و از وی گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد. ( حدود العالم ). یاقوت در این باره نویسد: «شهری است بین بصره و کوفه ، فاصله آن ، به هر یک از این دو شهر پنجاه فرسنگ است و بدین جهت آن را واسط نامیدند. و گویند پیش از بناء این شهر جای آن واسط القصب نام داشت و چون حجاج شهر را بدان موضع بنا کرد آن را به همان نام نامیده ، واﷲ اعلم ، ومنجمان گویند طول واسط 71 درجه و ثلث درجه و عرض آن 32 درجه و ثلث است و در اقلیم سوم بوده. ( معجم البلدان ). و در مثل آرند: «تغافل کانک واسطی » و آن چنان بود که حجاج برای بناء شهر واسط مردمان را به بیگاری میگرفت و آنان میگریختند و در مسجد با غرباء می خفتند. شرطه حجاج در پی ایشان به مسجد می آمد و میگفت : «یا واسطی » پس هر که سر برمیداشت او را میگرفت بدینروخود را ناشنیده میگرفتند و تغافل میکردند. ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). حمداﷲ مستوفی در این باره در نزهةالقلوب آرد: واسط شهر اسلامی است از اقلیم سوم طولش از جزائر خالدات فال و عرض از خط استوا لاک. حجاج بن یوسف ثقفی ساخت در سنه ثلاث و ثمانین. به طرف دجله افتاده است و غلبه او بر طرف غربی است و نخلستان بسیار دارد. بدین سبب هوایش به عفونت مایل باشد و حقوق دیوان آن شهر به تمغا مقرر است ، چهل و چهار تومان و هشتهزار و پانصد دینار است. ( نزهةالقلوب چ لیدن ص 147 ). و رجوع به معجم البلدان شود.
واسط. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی به خابور. ( منتهی الارب ). دهی است به خابور نزدیک قرقیسا. ( از معجم البلدان ).
واسط. [ س ِ ] ( اِخ ) شهری در اندلس و از آن شهر است ابوعمرو احمدبن ثابت. ( منتهی الارب ). شهرکی است به اندلس از اعمال قیره. ( معجم البلدان ). حمداﷲ مستوفی درباره غاری که در کوههای آن است افسانه ای آورده است. رجوع شود به نزهة القلوب چ اروپا مقاله سوم ص 289.