معنی کلمه وازع در لغت نامه دهخدا
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) جد ابوداود محمدبن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی مروزی محدث. ( از لباب الانساب ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) جد احمدبن یحیی بن وازع بن غالی بن کثیرالبلخی محدث است. ( از لباب الانساب ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) از صحابیان که پسرش ذریح از وی روایت کرده است. ( تاج العروس ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع البغدادی جد محمدبن نصربن حمید محدث است. رجوع به وازعی محمدبن نصربن حمید شود.
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع بن زراغ که ابن الوازع نیزخوانده شده. از صحابه است. ابوبکربن علی الذکوانی در معجم الصحابه از وی یاد کرده است. ( تاج العروس ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع بن عبداﷲالکلاعی از تابعان است. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ).