وازع

معنی کلمه وازع در لغت نامه دهخدا

وازع. [ زِ ] ( ع ص ، اِ ) بازدارنده. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مانع. رادع : نه سطوت و صولت مانع آمد و نه شکر و عدت وازع توانست گشت. ( جهانگشای جوینی ). طایفه ای را قضای آسمانی از صلح وازع و زمره ای را هوای چنگیزخانی از محاربت مانع. ( جهانگشای جوینی ). در هر خانه بیگانه ای و در هر منزلی مولی نه خوف خالق وازع و نه ملامت و شرم از خلایق رادع. ( جهانگشای جوینی ). || زجرکننده. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سگ از آنرو که گرگ را از حشم بازمیدارد. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). سگ بدان جهت که گرگ را ازگوسفند باز دارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کسی که امور سپاه را اداره میکندو بلایا را از آنها دفع میکند. ( از منتهی الارب ). سالار لشکر مهتمم امورات آن. ( منتهی الارب ). سرهنگ و سالارلشکر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن که در جلو صف می آید و اصلاح آن نموده و پیش و پس میکند. ( ناظم الاطباء ). || سلطان. ( غیاث اللغات )( ناظم الاطباء ). پادشاه بازدارنده از محارم او تعالی. ( منتهی الارب ). || حاکم. ( غیاث اللغات ). حاکم که مردم را از محارم بازدارد. ( ناظم الاطباء ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) جد ابوداود محمدبن الحسن بن الوازع الجمال الوازعی مروزی محدث. ( از لباب الانساب ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) جد احمدبن یحیی بن وازع بن غالی بن کثیرالبلخی محدث است. ( از لباب الانساب ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) از صحابیان که پسرش ذریح از وی روایت کرده است. ( تاج العروس ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع البغدادی جد محمدبن نصربن حمید محدث است. رجوع به وازعی محمدبن نصربن حمید شود.
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع بن زراغ که ابن الوازع نیزخوانده شده. از صحابه است. ابوبکربن علی الذکوانی در معجم الصحابه از وی یاد کرده است. ( تاج العروس ).
وازع. [ زِ ] ( اِخ ) وازع بن عبداﷲالکلاعی از تابعان است. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ).

معنی کلمه وازع در فرهنگ معین

(زِ ) [ ع . ] (ص فا. ) بخش کننده .

معنی کلمه وازع در فرهنگ عمید

بازدارنده، مانع.

معنی کلمه وازع در فرهنگ فارسی

(اسم ) باز دارنده مانع : (( طایفه ای را قضای آسمانی از صلح و ازع و زمره ای را هوای چنگیز خان از محاربت مانع ... ) )
وازع بن عبداله الکلاعی از تابعان است .

معنی کلمه وازع در ویکی واژه

بخش کننده.

جملاتی از کاربرد کلمه وازع

راحت چگونه یابم فضل است مانعم قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
راحت چگونه یابم فضلست مانعم قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
بارها گفتم بگویم نکته یی از حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع می شود