وارو.( اِ ) مقابل رو. پشت. عکس. ( از یادداشتهای مؤلف ). - وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن. بخلاف آن رفتن. جهت مقابل آن برگزیدن. || واروک. زگیل. رجوع به واروک شود. وارو. ( اِخ ) وارُن. شاعر و نویسنده لاتینی. رجوع به وارن شود.
۱. وارون، واژگون. ۲. (اسم مصدر ) (ورزش ) در ژیمناستیک، پشتک. * وارو زدن: (مصدر لازم ) ۱. (ورزش ) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین. ۲. برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن.
معنی کلمه وارو در فرهنگ فارسی
وارون، واژگون به معنی پشتک هم میگویند ( اسم ) قلمه های درخت تبریزی را گویند. وارن شاعر و نویسنده لاتینی
معنی کلمه وارو در دانشنامه عمومی
وارو ( به تاجیکی: Ҷамоати Ворӯ ) جماعت و شهرکی در شمال غربی تاجیکستان است که در ناحیهٔ پنجکنت ولایت سغد قرار دارد. در روستای وارو غالباً مردم می توانند به فارسی بنویسند و بخوانند. جمعیت این جماعت ۹٬۹۶۸ نفر است. وارو (فیلم ۲۰۰۶). وارو ( به انگلیسی: Waru ) فیلمی اکشن به کارگردانی تاکاشی میکه محصول سال ۲۰۰۶ است. فیلمنامه این کار را هیسائو ماکی بر اساس مانگایی از خودش نوشته است.
جملاتی از کاربرد کلمه وارو
شهر آواروآ در شمال جزیرهٔ راروتونگا واقع شده و فرودگاه آن نیز فرودگاه بینالمللی راروتونگا نام دارد.
چو بشنید از او شاه وارونه خوی کشیدش بدان جایگه آرزوی
استانیسلاو سرگئیوویچ گوواروخین (روسی: Станислав Серге́евич Говорухин؛ ۲۹ مارس ۱۹۳۶ – ۱۴ ژوئن ۲۰۱۸) یک کارگردان فیلم، فیلمنامهنویس، بازیگر، سیاستمدار، و کارگردان تلویزیونی اهل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.
جییامآر در آلیاژهای دانهای فلزات فرومغناطیسی و غیرمغناطیسی در سال ۱۹۹۲ کشف شد و متعاقباً توسط پراکندگی حاملهای بار وابسته به اسپین در سطح و قسمت عمده دانهها توضیح داده شد. دانهها خوشههای فرومغناطیسی با قطر حدود ۱۰ نانومتر را در یک فلز غیرمغناطیسی جاسازی شده تشکیل میدهند و نوعی ابرشبکه را تشکیل میدهند. یک شرط لازم برای اثر جییامآر در چنین ساختارهایی حلالیت متقابل ضعیف در اجزای آن است (به عنوان مثال، کُبالت و مس). خواص آنها به شدت به اندازهگیری و دمای گرم کردن بستگی دارد. آنها همچنین میتوانند جییامآر وارون از خود نشان دهند.
تو قتیل و زنده من خاکم به سر الحذر، زین دور وارون، الحذر
حدیث توبه را با ساده لوحان در میان افکن مکن در کار پی بر کردگان این نعل وارون را
دل خوش نمیکنیم فصیحی ز آسمان می خویش را ز ساغر وارون نمیدهیم
میخواست فلک که خوارو زارم بکشد وز محنت و درد بی شمارم بکشد
خواری و زاری و آوارگی و دربهدری این همه فرخی از اختر وارون دارد
چون ننالم که تیغ بر فرق است چون نگریم که بخت وارون است
از دیدن او دو چشم پُر خون آتش ریزد چو شمع وارون
ما به خون خود چو داغ لاله از بس تشنه ایم خاک را رنگین نسازد کاسه وارون ما
از جوش گریه زیر و زبر گشت آسمان پوشید چرخ، جامه وارون درین عزا