واره

معنی کلمه واره در لغت نامه دهخدا

واره. [ رَ / رِ ] ( پسوند ) وار. شبه. مانند. نظیر. ( آنندراج ). در کلمات فغواره ، گاهواره ، ماهواره :
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهواره خوابش آید شتاب.نظامی. || پسوند آلت مانند گوشواره ، دستواره. ( از یادداشت مؤلف ). || پسوند مکان مانند چراغ واره. ( از یادداشت مؤلف ). اندخسواره به معنی پناه و تکیه گاه :
ز خشم این کهن گرگ ژکاره
ندارم جز درت اندخسواره.لبیبی. || ( اِ ) بسیار. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مقدار زیاد. ( ناظم الاطباء ). || کرت. مرتبه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || نوبت. ( برهان ) :
گل دگر ره به گلستان آمد
واره باغ و بوستان آمد.رودکی.در برخی از قراء چهارمحال از جمله به یوشگان و قلعه تک ، کلمه واره متداول است به معنی نوبت. گویند شیر خود را به واره دادیم یا امروز واره شیر است. اهل قریه هر یک گاوی یا گوسفند و بزی دارند بیش و کم و اگر هر شب و روز خود بدوشند شیر به اندازه ای که بتوان با آن پنیر و کره و سرشیر و خامه و دیگر محصولات لبنی ساخت به دست نمی آید از اینرو با حسابی که خود دارند در طول سال یک یا چند روز ( بر حسب تعداد حیوان شیرده ) شیر مجموع دامهای شیر ده را به یک خانه می دهند تا برای گرفتن محصولات لبنی کافی باشد. ( یادداشت مؤلف ). || فصل و موسم. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به وار شود. || رسم و عادت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || طریقه. ( ناظم الاطباء ). راه. ( یادداشت مؤلف ). || صاحب و خداوند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه واره در فرهنگ معین

(ر ) (اِ. ) نوبت ، مرتبه .
(ر ) (پس . ) به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط : گوشواره . ج - دال بر مکان : چراغواره .

معنی کلمه واره در فرهنگ عمید

۱. شبیه، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سنگواره.
۲. برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود: گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره.
۳. (اسم ) [قدیمی] بار، کرت، مرتبه، نوبت: گُل دگرره به گُلْسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی: ۴۹۷ ).

معنی کلمه واره در فرهنگ فارسی

پساوندکه در آخرکلمه درمی آیدوهمان معنی واراست
۱ - به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل : الف - دال بر شباهت و مانندگی : فغواره ماهواره . ب - دال بر تعلق و ارتباط دستواره دماغواره گوشواره . ج - دال بر مکان اندخسواره چراغواره .
وار شبه

معنی کلمه واره در ویکی واژه

به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل: الف - دال بر شباهت و مانندگی: ماهواره. ب - دال بر تعلق و ارتباط: گوشواره. ج - دال بر مکان: چراغواره.
نوبت، مرتبه.

جملاتی از کاربرد کلمه واره

گوید این یک عاصی و آن عابدست آن یکی میخواره وان یک زاهدست
این فلک روزگار خواره چنین چند چه گوئی که روزگار کند؟
جمله خاصان دور از شهر و وطن خواهند شد بلبلان آواره از طرف چمن خواهند شد
افتاد سرم در ره خونخواره سواری کز سرکشیش لایق فتراک ندانست
دو شبرو با شه و دختر سواره براندند از درون قلعه باره
دل کشته خنجر ملامت گردید آواره کشور سلامت گردید
پرداخت هر سواره ز پورپشنگ تخت بگرفت هر پیاده ز سام سوار اسب