وارستگی

معنی کلمه وارستگی در لغت نامه دهخدا

وارستگی. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی وارسته. آزادگی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رهایی. آزادی. ( ناظم الاطباء ). فارغ البالی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فراغت بال. ( ناظم الاطباء ) :
تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی
ز گرد کوره وارستگی طلب اکسیر.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ، ص 793 ).پس از وارستگیها بیشتر گشتم گرفتارش
چو صیدی جست ، صیادش ز اول سخت تر گیرد.
|| فروتنی. خضوع. تواضع. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه وارستگی در فرهنگ معین

(رَ تِ ) (حامص . ) ۱ - رهایی ، آزادگی . ۲ - فروتنی .

معنی کلمه وارستگی در فرهنگ عمید

۱. تعلقات دنیوی نداشتن، وارسته و آزاده بودن.
۲. [قدیمی] آزادی، رهایی.

معنی کلمه وارستگی در فرهنگ فارسی

۱ - آزادی رهایی . ۲ - آزادگی

معنی کلمه وارستگی در ویکی واژه

رهایی، آزادگی.
فروتنی.

جملاتی از کاربرد کلمه وارستگی

وارستگی سایه ز خورشید محال است مجنون تو زنجیر چرا داشته باشد
به صد لاف وارستگی صید خویشم نبرده‌ست پروازم از آشیانه
گلزار بی‌بریها وارستگی بهار است درگرد موی چینی فریاد سرمه‌سایی‌ست
کاری مکن که بدعت وارستگی ز عشق من در میان سلسله عاشقان نهم
گر تو ببندی به دام، مایه وارستگی است مایه وارستگی است، گر تو ببندی به دام
اندوه روزگار به وارستگی گذار درمان درد خویش ز دارالشفا طلب
وارستگی از این غم بسیار نباشد آسودگی از صدمه اغیار نباشد
دولت وارستگی هرگه نماید رو خوشست عشق را با وقت خوب و ساعت میمون چه کار
قصه وارستگی امروز پیش دل گذشت طرفه حرف ناامیدی از زبانم می‌کشد
راه سر منزل وارستگی از حد دور است توسن سعی زبون دشت تمنا در پیش