جملاتی از کاربرد کلمه وارستگی
وارستگی سایه ز خورشید محال است مجنون تو زنجیر چرا داشته باشد
به صد لاف وارستگی صید خویشم نبردهست پروازم از آشیانه
گلزار بیبریها وارستگی بهار است درگرد موی چینی فریاد سرمهساییست
کاری مکن که بدعت وارستگی ز عشق من در میان سلسله عاشقان نهم
گر تو ببندی به دام، مایه وارستگی است مایه وارستگی است، گر تو ببندی به دام
اندوه روزگار به وارستگی گذار درمان درد خویش ز دارالشفا طلب
وارستگی از این غم بسیار نباشد آسودگی از صدمه اغیار نباشد
دولت وارستگی هرگه نماید رو خوشست عشق را با وقت خوب و ساعت میمون چه کار
قصه وارستگی امروز پیش دل گذشت طرفه حرف ناامیدی از زبانم میکشد
راه سر منزل وارستگی از حد دور است توسن سعی زبون دشت تمنا در پیش