معنی کلمه وادی در لغت نامه دهخدا
برشود بر باره سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.منوچهری.چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن. ( کلیله و دمنه ج قریب ص 150 ).
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت.نظامی.در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند.حافظ ( دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707 ).در مفردات راغب اصفهانی آمده است : وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد. و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند. ج ، اَوداء، اَودیَة و اَواد بر غیر قیاس ، و گویی کلمه جمعوَدی بر وزن غنی است. ( از اقرب الموارد ). || رودخانه و رهگذر آب سیل. ( آنندراج ). رودخانه. ( غیاث اللغات ). رود. ( ناظم الاطباء ) ( کشف اللغات ) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.مسعودسعد ( ص 80 چ رشید یاسمی ). || صحرای مطلق. ( غیاث اللغات ). فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست. ( آنندراج ). بیابان. صحرا. دشت. ( ناظم الاطباء ) :
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال.عماره.گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 124 ). || طریقه و مذهب. گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است ؛ یعنی طریقه او بجز طریقه تو است. و در قرآن آمده است : الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل. ( از اقرب الموارد ).