وادار
معنی کلمه وادار در فرهنگ معین
معنی کلمه وادار در فرهنگ عمید
* وادار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.
معنی کلمه وادار در فرهنگ فارسی
بر انگیختن بر کاری داشتن
معنی کلمه وادار در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه وادار
من خود از قطع امل کردم وداع جان خود بر شما بادای هواداران که با یاران خود
سر زلفش که از آه هواداران کم آشفتی ز آهم دوش بود آشفته وبسیار آشفته
شرابی که گر نوشد از وی پروس به یک جرعه گردد هوادار روس
آمده خود آفتاب بر فلک دلبری چرخ زنان ذره وار گشته هوادار خویش
گرمی هنگامه حسن از هواداران بود چون کند از ذره قطع آشنایی آفتاب؟
در عالم بیرنگی مستی بود و شنگی شیخا تو چو دلتنگی با غم چه هواداری
گشت آن زن به هواداری آن عیسی دم با یتیمان دل افکار پریشان خرم
برنتابد ز بتان جلوه گرفتار کسی صبح را کرده هواداری گل دشمن شمع
رکن دین آصف جم جام عمیدالملک آن که بُود چرخ هوادارش و دوران بنده
سمن بوی را بس خریدار بود دل هر کس او را هوادار بود