واجد

معنی کلمه واجد در لغت نامه دهخدا

واجد. [ ج ِ ] ( ع ص ) دارا. دارنده. || یابنده. ( ناظم الاطباء ). مقابل فاقد :
هم ملک هم عقل حق را واجدی
هر دوآدم را معین و ساجدی.( مثنوی ).|| محب. || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ( اِ ) به لغت اهل یمن لبلاب را گویند که عشقه و عشق پیچان باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). رجوع به پیچک شود. || ( ص ) پاینده و باقی. ( برهان ) ( آنندراج ). || مخترع. مبدع. ( ناظم الاطباء ). || بی نیاز. ( مهذب الاسماء ). غنی. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). توانگر. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). و در نامهای خدای تعالی واجد به معنی غنی و توانگری است که نیازمند نشود. ( تاج العروس ).

معنی کلمه واجد در فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) یابنده ، دارنده .

معنی کلمه واجد در فرهنگ عمید

۱. دارنده، دارا.
۲. (تصوف ) ویژگی سالکی که در حالت وجود است.
۳. از نام های خداوند.

معنی کلمه واجد در فرهنگ فارسی

یابنده، دارنده، توانا، توانگر
( اسم صفت ) ۱ - دارنده دارا. یا واجد شرایط . کسی که حایز شرطهای مقرر برای احراز مقامی باشد. ۲- یابنده . جمع : واجدین . ۳- غنی توانگر . ۴ - صفتی است از صفات خدای تعالی . ۵ - عشقه عشق پیچان پیچک .

معنی کلمه واجد در فرهنگ اسم ها

اسم: واجد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: vājed) (فارسی: واجد) (انگلیسی: vajed)
معنی: دارنده، دارا، از نامهای خداوند، ( در تصوف ) آن که در حال وجد است، از نام ها و صفات خداوند

جملاتی از کاربرد کلمه واجد

جنید را گفتند بوسعید خرّاز بوقت مرگ تواجد بسیار نمود گفت عجب نبود اگر جان او بپریدی از شوق.
احسان صفت‌مراقبانست، و حال واجدانست، و مقام راضیان است، و نشان دوستان است. محبّت خدای ایشان را شعار، و یاد اللَّه ایشان را دثار، و مهر اللَّه ایشان را نثار، نثاری که بر روی جان گویی نگار است، و درخت شادی از وی ببارست، و جان را خوش بهار است!
زهی طالع مسعود، زهی حامد و محمود زهی واجد و موجود، زهی حضرت والا
اللَّه یعلم اننی بک واجد ما ان ارید علی هواک بدیلا
گروهی گفتند که: وجود صفت مریدان است و وجد نعت عارفان چون درجت عارف از مرید بلندتر بود باید که صفت این از آن کامل‌تر بود؛ از آن‌چه هر چیزی که اندر تحت یافت درآمد مُدرَک شد و آن صفت جنس است؛ از آن‌چه ادراک، حد اقتضا کند و خداوند تعالی بی حد است. پس آن‌چه یافت بنده شود به‌جز مشربی نبود و آن‌چه نیافت طالب و اندر آن منقطع شد واز طلب آن عاجز گشت واجد آن حقیقت حق باشد.
فانّک واجد دارا بدار و لست بواجد نفسا سواها
پیر طریقت گفت: الهی، نور دیده آشنایانی، روز دولت عارفانی، لطیفا، چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما، آسایش سینه محبّانی و نهایت همّت قاصدانی، مهربانا، حاضر نفس واجدانی و سبب دهشت والهانی، نه بچیزی مانی تا گویم که چنانی آنی که خود گفتی و چنان که گفتی آنی، جانهای جوانمردان را عیانی و از دیدها امروز نهانی.
گر بوجدان رهی بری دانیک عشق هم واجد است و هم موجود