معنی کلمه هیکل در لغت نامه دهخدا
در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم.ناصرخسرو.بحری است ژرف عالم کشتیش هیکل تو
عمرت چو باد و گردون چون بادبان کشتی.ناصرخسرو.روح القدس براقش وزقدر هیکل او
خورشید میخ زر است اندر پی نعالش.خاقانی.تا شود این هیکل خاکی غبار
پای به پایت سپرد روزگار.نظامی.پس چو آهن گرچه تیره هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی.مولوی.- بدهیکل ؛ بی اندام. سخت زشت و کریه اندام : بدهیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی. ( گلستان ).
- خوش هیکل ؛ زیبا. قشنگ. باندام.
- دیوهیکل ؛ به شکل و ریخت و صورت دیو :
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست.سعدی.- هیکل خاکی غبار ؛ کنایه از جسد و قالب آدمی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).
- هیکل دار ؛باهیکل. جسیم. درشت. تنومند. ضخیم.
|| هر بنای بلند. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). هر بنایی که عظیم و رفیع باشد. ( برهان ). || هر حیوان ضخیم و طویل. ( اقرب الموارد ). هر حیوانی که گنده و جسیم و ضخیم باشد. ( برهان ). خر بزرگ. ( مهذب الاسماء ). جثه بزرگ و اسب درازجسم. ( غیاث اللغات ). اسب دراز ضخیم. ( منتهی الارب ).
- فرس هیکل ؛ مرتفع. ( اقرب الموارد ).
- هیکل رضوان ؛ بهشت. کنایه از بهشت است. ( برهان ) ( آنندراج ).
|| گیاه دراز تمام بالیده. ( منتهی الارب ). گیاهی که دراز و بزرگ و رسیده باشد و همچنین است درخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). واحد آن هیکلة است. ( اقرب الموارد ). || شکوه.
هیکل. [ هََ / هَِ ک َ ] ( اِ ) بتخانه. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ). عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی. ( لغت نامه ٔاسدی ). خانه ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. ( منتهی الارب ). کلیسیای ترسایان. بهارخانه. بتکده. دارالاصنام. بیت الصنم. ( منتهی الارب ). پرستشگاه بت. بیت الصور. ( مفاتیح خوارزمی ). بیت النار. آتشکده. معبد. بتخانه. مولانا جلال دوانی گوید: هیکل به معنی صورت و پیکر و حکماء خانه ای چند میساختند در طالعهای خاص در آن خانه طلسمات نقش میکردند بنام کواکب سبعه و آن خانه ها را تعظیم میکردند و عبادت مینمودند و میرغیاث الدین منصور به معنی بدن آورده اما در عربی نیز این لفظ را آورده و به هیاکل جمع بسته اند :