معنی کلمه هیون در لغت نامه دهخدا
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.دقیقی.ز دریا به دریا نبد هیچ راه
ز اسب و ز پیل و هیون و سپاه.فردوسی.پراکند هر سو هیونی دوان
یکی مرد بیدار و روشن روان.فردوسی.هیون دوکوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار.اسدی.غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.لامعی.مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است.ناصرخسرو ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).هایل هیونی تیزدو اندک خور و بسیاررو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن.امیرمعزی.تو را کوه پیکر هیون میبرد
چه دانی که بر ما چه شب میرود.سعدی. || اسب. ( برهان ) ( صحاح الفرس ) ( لغت نامه اسدی ) ( غیاث اللغات ) :
دو بازو بکردار ران هیون
برش چون بر شیر و چهرش چو خون.فردوسی.