معنی کلمه هیجا در لغت نامه دهخدا
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.فردوسی.مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.فرخی.نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.منوچهری.روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی.منوچهری.تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.ناصرخسرو.کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون.سعدی.رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا ؛ هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ :
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.سروش ( از گنج سخن ج 3 ص 221 از فرهنگ فارسی معین ).