معنی کلمه هون در لغت نامه دهخدا
هون. [ هََ ] ( ع اِ ) روش و گرانباری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند: اًمْش ِ علی هونک ؛ به روش و وقار خویش رو. || ( ص ) مرد خرد و حقیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) آسان گشتن. || سبک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) سکینه و وقار. ( اقرب الموارد ). || بردباری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( اقرب الموارد ). || آرامش. ( منتهی الارب ). آهستگی. ( منتهی الارب ).
هون. ( ع اِمص ) رسوایی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خزی. ( اقرب الموارد ). || خواری. || مشقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خَلق. ( اقرب الموارد ). تمامی آفرینش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) مهانة. هوان. خوار شدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). ذلیل و حقیر گردیدن. ( اقرب الموارد ). || سست شدن و آرام و قرار گرفتن. ( اقرب الموارد ).
هون. ( صوت ) کلمه ای است که برای تأکید گویند. ( آنندراج ). کلمه تأکید و کلمه استکراه است. ( غیاث اللغات ). هین :
پیش آمده در رهش دو وادی
یک آتش بد یکیش گلگون
آواز آمد که رو در آتش
تا یافت شوی به گلستان هون.مولوی ( از آنندراج ).
هون. ( هندی ،اِ ) به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( برهان ).
- هون اچترائی ؛نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
هون. ( اِخ ) ( در تداول ، هونها به صورت جمع به کار رود ) نام قومی از اقوام زردپوست وحشی که از اوائل قرن دوم میلادی در شمال بحر خزر و حوالی رود ولگا و اورال سکونت اختیار کردند و سپس به طرف اروپا هجوم بردند و در 247 م. دسته ای از آنها روم را تهدید کردند و قبائل ژرمنی را مغلوب ساختند و دولت عظیمی تشکیل دادند که بعد از مرگ آتیلا منقرض گردید. دسته دیگر به آسیا رفتند و در توران ساکن شدند و در زمان ساسانیان چند دفعه به ایران حمله کردند. این دسته در مشرق به هیاطله مشهور شده اند. هپتال. هیتال.