معنی کلمه هواخواه در لغت نامه دهخدا
آن خریدار سخندان و سخن
وآن هواخواه هنرمند و هنر.فرخی.پادشا باش و رخ از شادی ماننده گل
رخ بدخواه هواخواه تو ماننده ٔکاه.فرخی.بنده وفادار و هواخواه توست
بنده هواخواه و وفادار، دار.منوچهری.چوهم دل بود او را، هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.دل اختر از جان هواخواه توست
زبان زمانه ثناخواه توست.اسدی.هرکه زبان او خوشتر هواخواه اوبیشتر. ( قابوسنامه ).
تا بود قضا، بود وفادار یمینش
تا هست قدر، هست هواخواه شمالش.ناصرخسرو.در کهن انصاف نوان کم بود
پیر هواخواه جوان کم بود.نظامی.دلیران ارمن هواخواه او
کمربسته بر رسم و بر راه او.نظامی.دو بهره جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت.نظامی.چو دیدند کاوصاف و خلقش نکوست
به طبعش هواخواه گشتند و دوست.سعدی.بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم.حافظ.من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم.حافظ.هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی.حافظ.