معنی کلمه هنر در لغت نامه دهخدا
نکوهش رسیدی به هر آهویی
ستایش بد از هر هنر هر سویی.بوشکور.فزون بایدم نیز از ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.فردوسی.پس آنگاه سام از پی پور خویش
هنرهای شاهان بیاورد پیش.فردوسی.هزاریک زآن کاندر سرشت او هنر است
نگار خوب هماناک نیست درارتنگ.فرخی.از فتح و ظفر بینم بر نیزه تو عقد
وز فرّ و هنر بینم بر نیزه تو یون.عنصری.که بیوسد ز زهر طعم شکر؟
نکند میل بی هنر به هنر.عنصری.سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.منوچهری.هنر را بازدانستم ز آهو
همیدون نغز را از زشت و نیکو.فخرالدین اسعد.هر کجا عنایت آفریدگار، جل جلاله آمد، همه هنرها و بزرگیها ظاهر کرد. ( تاریخ بیهقی ).عیب و هنر این کارها را بازنمود. ( تاریخ بیهقی ).
که را با تو گویند بد بیشتر
چو نبود گنه دان که هستش هنر.اسدی.اینت پر برگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بر دارند.ناصرخسرو.نبود هرگز عیبی ز هنر هرچند
هنر زید سوی عمرو عوار آید.ناصرخسرو.با هزاران بدی و عیب یکیشان هنر است
گرچه ایشان چو خر از عیب و هنر بی خبرند.ناصرخسرو.به روزگار پیشین در اسب شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی. ( نوروزنامه ). دلاورترین اسبان کمیت است و باهنرتر سمند. ( نوروزنامه ).
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر
زینت مرد دانش است و هنر.سنائی.ازایشان به هنر و خرد مستغنی بود. ( کلیله و دمنه ). هرگاه که ملک هنرهای من بدید، بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد و بر کسب هنر مواظبت نمود، نیکبخت گردید. ( کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر، مقرر. ( کلیله و دمنه ).