معنی کلمه هندی در لغت نامه دهخدا
تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای.فردوسی.بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست.فردوسی.بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت.فردوسی.بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه هندی او حرمت تیغ یمان.خاقانی.برهنه یکی تیغ هندی به دست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست.نظامی.تیغهندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.نظامی.موحد، چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش.سعدی. || ( اِ ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست. ( برهان ). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است :
زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب.فرخی.همان رومی رایت افراخته
ز هندی در آب آتش انداخته.نظامی. || نیز به معنی روش محاسبه هندی است یا ارقام هندی :
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.فردوسی.|| درختی است که از میوه آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله مرغان سازند. ( فلاحت نامه ).
هندی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند از بخش سلسله شهرستان خرم آباد.دارای 160 تن سکنه ، آب آن از رودخانه کهمان و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، پشم و حبوب و کار دستی مردم بافتن قالیچه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
هندی. [ هَُ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 84 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).