معنی کلمه هندو در لغت نامه دهخدا
چون ملک الهند است آن دیدگانْش
گردش بر، خادم هندو دو دست. خسروی سرخسی.تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.لبیبی.نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. ( تاریخ بیهقی ). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن. ( تاریخ بیهقی ). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. ( تاریخ بیهقی ).
از پارسی وتازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر.ناصرخسرو.و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است. ( کلیله و دمنه ).
تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین
طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان.خاقانی.شنیدم که طغرل شبی در خزان
گذر کرد بر هندویی پاسبان.سعدی ( بوستان ).ز هندستان مگر بودش نمونه
که باشد کار هندو باژگونه.جامی. || کسی که پیرو مذهب هندوان باشد : و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه. ( حدود العالم ).
بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر
چون آب ، عیدنامه زردشتی از برش.خاقانی. || پاسبان. در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.نظامی. || غلام. بنده. زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک ، رومی و بابلی به کار رفته است :
هندویی بد که تو را باشد و زآن ِ تو بود
بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد، صد بار.فرخی.سپاه روم را کز ترک شد بیش
به هندی تیغ کرده هندوی خویش.نظامی.ز هندو جستن آن ترکتازش
همه ترکان شده هندوی نازش.نظامی.خواجه ما چون ز سفر گشت باز
کرد بر آن هندوی خود ترکتاز.نظامی.سعدی از پرده عشاق چه خوش می نالد
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.سعدی.