هنباز
معنی کلمه هنباز در فرهنگ معین
معنی کلمه هنباز در فرهنگ عمید
معنی کلمه هنباز در فرهنگ فارسی
معنی کلمه هنباز در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه هنباز
خمش باش و فنای بحر حق شو به هنبازی خدایی مصلحت نیست
خیز سبک رطل گران را بیار تا ببرم شرم ز هنباز نو
«شجاعت و دل و زهرهاش این بود که یاد کرده آمد و سخاوتش چنان بود که بازرگانی که او را بو مطیع سکزی گفتندی، یک شب شانزده هزار دینار بخشید. و این بخشیدن را قصّهیی است: این بو مطیع مردی بود با نعمت بسیار از هر چیزی، و پدری داشت بو احمد خلیل نام . شبی از اتفاق نیک بشغلی بدرگاه آمده بود که با حاجب نوبتی شغل داشت و دیری آنجا بماند. چون میبازگشت، شب دور کشیده بود، اندیشید، نباید که در راه خللی افتد، در دهلیز خاصّه مقام کرد - و مردی شناخته بود و مردمان او را نیکو حرمت داشتندی- سیاهداران او را لطف کردند و او قرار گرفت. خادمی برآمد و محدّث خواست و از اتّفاق هیچ محدّث حاضر نبود. آزادمرد بو احمد برخاست، با خادم رفت، و خادم پنداشت که او محدّث است. چون او بخرگاه امیر رسید، حدیثی آغاز کرد، امیر آواز ابو احمد بشنود بیگانه، پوشیده نگاه کرد، مرد را دید، هیچ چیز نگفت تا حدیث تمام کرد، سخت سره و نغز قصّهیی بود. امیر آواز داد که تو کیستی؟ گفت: بنده را بو احمد خلیل گویند، پدر بو مطیع که هنباز خداوند است. گفت: بر پسرت مستوفیان چند مال حاصل فرود آوردهاند؟ گفت: شانزده هزار دینار. گفت: آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری ترا و حقّ حرمت او را. پیر دعای بسیار کرد و بازگشت. و غلامی ترک از آن پسرش بسرای امیر آورده بودند تا خریده آید، فرمود که آن غلام را نیز باید داد که نخواهیم و بهیچ حال روا داشته نیاید که از ایشان چیزی در ملک ما آید.
بار دیگر یار ما هنباز کرد اندک اندک خوی از ما بازکرد
مسلمانان شما این شور بینید که مثلش نیست هنباز این چه شیوهست
جان دید ز جانان ازل دمسازی میخواهد کز من ببرد هنبازی