همیشگی
معنی کلمه همیشگی در لغت نامه دهخدا

همیشگی

معنی کلمه همیشگی در لغت نامه دهخدا

همیشگی. [ هََ ش َ / ش ِ ] ( حامص ) مداومت و پیوستگی. ( آنندراج ). دوام. دیمومت. ( السامی ). || ازلیت. قدم. ( السامی ). || ( ق ) برای همیشه. دائما. به طور دائم :
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست.رودکی. || ( ص نسبی ) دائمی. جاودان :
بقاش باد و دولت همیشگی
رسیده در حسود او بلای او.منوچهری.رجوع به همیشه شود.

معنی کلمه همیشگی در فرهنگ معین

(هَ شِ ) (حامص . ) ۱ - پیوستگی ، مداومت . ۲ - جاویدان بودن ، ابدیت .
( ~. ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به همیشه ، دایمی . ۲ - (ق . ) همیشه ، همواره .

معنی کلمه همیشگی در فرهنگ عمید

دائمی، به طور مداوم.

معنی کلمه همیشگی در فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) منسوب به همیشه دایمی : این کارهمیشگی اوست . : همان لبخند همیشگی رابرلب داشت . ۲- همیشه همواره : بسرای سپنج مهمان را دال نهادن همیشگی نه رواست . ( رودکی )

معنی کلمه همیشگی در دانشنامه عمومی

همیشگی (سرده). همیشگی ( نام علمی: Sempervivum ) ، نام یک سرده از تیره گل نازیان است که حدود ۴۰ گونه گیاهان گلدار است، معمولاً به عنوان گیاه ابرون کبیر شناخته می شود. نام های رایج دیگر شامل همیشه زنده ( منبع نامگذاری طبقه بندی Sempervivum، به معنای واقعی کلمه «همواره/ تا ابد زنده» ) و مرغ و جوجه نامی که با گیاهان سایر جنس ها نیز مشترک است. آنها گیاهان چند ساله آبدار هستند که از برگ های دسته ای به صورت رزت تشکیل شده اند. در شرایط مطلوب آنها به سرعت از طریق پاگیاه گسترش می یابند و چندین گونه برای کشت به عنوان پوشش زمین برای مکان های خشک و آفتابی ارزش دارند.
این گیاه از مراکش تا ایران، از طریق کوه های ایبریا، آلپ، کارپات، کوه های بالکان، ترکیه، کوه های ارمنستان، در قسمت شمال شرقی صحرای بزرگ آفریقا و قفقاز وجود دارد. توانایی ذخیره آب در برگ های ضخیم به آنها امکان می دهد در صخره های آفتابی و مکان های سنگلاخی کوه، دامنه کوه و بالای کوه زندگی کنند. اکثر آنها تا منطقه ۴ ایالات متحده مقاوم هستند و آب و هوای گرم را تا حدود منطقه ۹ تحمل می کنند.
از لحاظ ریخت شناسی، آنها شبیه جنس نازبشقابی، Jovibarba , Aichryson و Monanthes هستند که عمدتاً در ماکرونزی ( آزورها، جزایر قناری، دماغه سبز، مادیرا ) وجود دارند. تعدادی از گیاه شناسان برخی یا همه این جنس ها را به ویژه Jovibarba را دربرداشت وسیع تری از همیشگی گنجانده اند.
نام همیشگی ( Sempervivum ) ریشه در semper لاتین ( «همیشه» ) و vivus ( "زنده" ) دارد، زیرا این گیاه چند ساله برگ های خود را در زمستان نگه می دارد و در برابر شرایط سخت رشد بسیار مقاوم است. اعتقاد بر این است که نام عمومی تره فرنگی خانگی ( houseleek ) از روش سنتی کاشت گیاهان در پشت بام خانه ها برای دفع آتش و صاعقه ناشی می شود.
برخی از مردم ولز هنوز عقیده قدیمی را حفظ می کنند که رشد آن در پشت بام خانه سلامتی و شکوفایی کسانی را که در آنجا زندگی می کنند تضمین می کند. این گیاه ارتباط نزدیکی با تره فرنگی واقعی ندارد که متعلق به گونه سیر است.
نام های رایج دیگر نشان دهنده ارتباط قدیمی گیاه با ثور، خدای نورس رعدوبرق و ژوپیتر رومی است. همچنین نام هایی مانند «ریش ژوپیتر» و Donnerbart آلمانی ( «ریش رعد» ) .
گیاه همیشگی به صورت دسته بافته چند ساله است اما رزت رشد می کند. هر رزت به صورت غیرجنسی توسط پاگیاه جانبی ( «مرغ و جوجه ها» ) ، با شکافتن رزت ( فقط Jovibarba heuffelii ) یا به صورت جنسی توسط بذرهای کوچک منتشر می شود. به طور معمول، هر گیاه قبل از گلدهی چندین سال رشد می کند. گل های دوجنسه آنها ابتدا مرحله نر دارند. سپس پرچم ها خود را خم می کنند و از برچه های در مرکز گل دور می شوند، بنابراین خودگرده افشانی بسیار دشوار است. رنگ گل ها مایل به قرمز، مایل به زرد، صورتی یا به ندرت مایل به سفید است. در همیشگی، گل ها تقارن شعاعی ( مانند یک ستاره ) داشته و بیش از شش گلبرگ دارند، در حالی که در Jovibarba، گلها به صورت گلدان ( زنگوله ای ) و سبز زرد کم رنگ با شش گلبرگ هستند. پس از گلدهی، گیاه می میرد و معمولاً پاگیاه زیادی را که در طول زندگی خود ایجاد کرده است به جا می گذارد.
معنی کلمه همیشگی در فرهنگ معین
معنی کلمه همیشگی در فرهنگ عمید
معنی کلمه همیشگی در فرهنگ فارسی
معنی کلمه همیشگی در دانشنامه عمومی

معنی کلمه همیشگی در ویکی واژه

solito
پیوستگی، مداومت.
جاویدان بودن، ابدیت.
منسوب به همیشه، دایمی.
همیشه، همواره.

جملاتی از کاربرد کلمه همیشگی

بقاش باد و دولت همیشگی رسیده در حسود او بلای او
اما روز پایدار آخرت تو است و آن روزی بی انتهاست. از این رو غایت اهتمام خویش بدان متوجه کن. چرا که آن روزت یا بهشتی جاودان است یا عذابی همیشگی.
به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه رواست
واعظ بدست بخل، شود زود زر تلف بسپر بدست جود، که گردد همیشگی
و چو مرکب نفس که ظاهر است و او بدان همی به علم و حکمت رسد این هیکل مردم است که به مدتی اندک همی ویران شود و ویرانی او را علت جدا شدن این سوار او باشد از او و این هیکل تا این جوهر بر اوست آبادان و کارکن است، واجب آید از حکم عقل که این جوهر اندر این (کالبدهای جزوی همی از کالبدی کلی آید که آن) کالبد همیشه آبادان و کارکن باشد و جز به سپری شدن این جوهر آن کالبد کلی ویران و بی کار نشود. و چو همی بینیم که این کالبد که ما راست بر مرکز عالم است وز خاک است که او منفعل به حق است بی هیچ فعلی- چنانکه اندر باب فاعل و منفعل پیش از این (اندر این کتاب به شرح سخن) گفتیم- همی دانیم که (آن) جوهر که او فاعل حق است و جسم به مجاورت او همی فاعل شود، از نخست همی به جسمی پیوسته شود کز او فاعل تر جسمی نیست و آن جسم (جوهر) فلک است و کواکب که فعل از صانع حکیم پذیرفته است بی میانجی و صنع صانع حکیم مر جوهر او را اندر صورت فعل غرقه کرده است. و چو اشخاص حیوان بر جوانب این مرکز پدیدآینده است، این حال دلیل است بر آنکه این افاضت بر مرکز از حواشی عالم است. و چو اشخاص حیوان که آن اجزای طبایع است، به پیوسته شدن جوهر نفس بدو همی زینت و رونق پذیرد پس از آنکه بی زینت و رونق باشد و همی فاعل شود سپس از آنکه منفعل بود، باز چو این جوهر از این اشخاص جدا شود، این زینت و رونق و فعل همی از او بشود و اجرام علوی از افلاک و کواکب بر حال مانده اند و نه صورت (از) ایشان همی زایل شود و نه فعل، این حال دلیل است بر آنکه کل این جوهر که اجزای آن به مرکز آینده است و آن اجرام که احوال ایشان ثابت است مفاض است پیوسته، و این جوهر از نخست بدان (جسم عالی پیوسته است تا این جسم عالی به مجاورت این جوهر – که فاعل حقیقت است – بر دوام فاعل گشته است و بدانچه صنع را از صانع بی میانجی پذیرفته است، مانند صانع خویش همیشگی فاعل شده است.)
نازد بتاج دولت ده روزه شاه اگر تاجیست گاهگاهی، ماهم همیشگی
با این دو روزه عمر، با این حرص پیشگی ای وای اگر حیات تو بودی همیشگی
بسرای سپنج‌ مهمان را دل نهادن همیشگی‌ نه رواست‌
مجنون که جرعه ای به مذاقش رسیده بود مست همیشگی شد و مست مدام عشق
و گفت: چون به وحدانیت رسیدم و آن اول لحظت بود که به توحید نگریستم، سال‌ها در آن وادی به قدم افهام دویدم تا مرغی گشتم. چشم او از یگانگی، پر او از همیشگی. و در هوای چگونگی می‌پریدم. چون از مخلوقات غایب گشتم. گفتم: به خالق رسیدم. پس سر از وادی ربوبیت برآوردم. کاسه‌ای بیاشامیدم که هرگز تا ابد از تشنگی او سیراب نشدم. پس سی هزار سال در فضای وحدانیت او پریدم و سی هزار سال دیگر در الوهیت پریدم و سی هزار سال دیگر در فردانیت. چون نود هزار سال به‌سر آمد بایزید را دیدم و من هرچه دیدم همه من بودم. پس چهارهزار بایده بُریدم و به نهایت رسیدم. چون نگه کردم خود را دیدم در بدایت درجهٔ انبیا‌. پس چندانی در آن بی‌نهایتی برفتم که گفتم بالای این هرگز کسی نرسیده است و برتر ازین مقام ممکن نیست. چون نیک نگه کردم سر خود بر کف پای یکی نبی دیدم. پس معلوم شد که نهایت حال اولیا بدایت احوال انبیا است، نهایت انبیا را غایت نیست. پس روح من بر همه ملکوت بگذشت و بهشت و دوزخ بدو نمودند و به هیچ التفات نکرد و هرچه در پیش او آمد طاقت آن نداشت و به جان هیچ پیغمبر نرسید، الا که سلام کرد، چون به جان مصطفی علیه السلام رسید. آنجا صدهزار دریای آتشین دید بی‌نهایت، و هزار حجاب از نور که اگر به اول دریا قدم نهادمی بسوختمی و خود را به باد بر دادمی تا لاجرم از هیبت و دهشت چنان مدهوش گشتم که هیچ نماندم. هرچند خواستم تا میخ طناب خیمه محمد رسول الله بتوانم دید زهره نداشتم. با آنکه به حق رسیدم زهره نداشتم به محمد رسیدن. یعنی هرکس بر قدر خویش به خدای تواند رسید که حق با همه است. اما محمد در پیششان در حرم خاص است.