معنی کلمه همیدون در لغت نامه دهخدا
کنون کشتن رستم آریم پیش
ز دفتر همیدون به گفتار خویش.فردوسی.سزد گر نیاری به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان ، به بند.فردوسی.ز گردنده گردون نداری خبر
که اخگرْت ریزد همیدون به سر.فردوسی. || همچنین. نیز. هم. ( یادداشت مؤلف ) :
همی رفت با او همیدون به راه
بر او راز نگشاد تا چند گاه.فردوسی.کشوری خالی نخواهد بود از عمال او
ور همیدون هفت کشور هفتصد کشور شود.فرخی.ای بوالفرخج ساوه همیدون همه فرخج
نامت فرخج و کنیت ملعونت بوالفرخج.لبیبی.و آن نار همیدون به زنی حامله ماند
وندر شکم حامله مشتی پسران است.منوچهری.پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی.منوچهری.هزار سال همیدون بزی به پیروزی
به مردمی و به آزادگی و نیکی خوی.منوچهری.ز گرگان آبنوش ماه پیکر
همیدون از دهستان ناز دلبر.فخرالدین اسعد.نبید خورده ناید بازجامت
همیدون مرغ جسته باز دامت.فخرالدین اسعد.سپردم مشک خود باد وزان را
همیدون میش خود گرگ ژیان را.فخرالدین اسعد.به یک مرد گردد شکسته سپاه
همیدونش یک مرد دارد نگاه.اسدی.همیدون تموز و دیش چاکر است
بهارش مثال خزان زرگر است.اسدی.کهن بهتر از رنگ یاقوت و زر
همیدون می از نو کهن نیک تر.اسدی.نبد چیز از آغاز و او بود و بس
نماند همیدون جز او هیچ کس.اسدی.نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدی از نخست.اسدی.که پرسد زین غریب خوار محزون
خراسان را که بی من حال تو چون ؟
همیدونی که من دیدم به نوروز؟
خبر بفرست اگر هستی همیدون.ناصرخسرو.ملک جهان گر به دست دیوان بد
باز کنون حالها همیدون شد.ناصرخسرو.وصفت نمی کنم به زبانی که هم بدان
بر شاه شرق و غرب همیدون ثنا کنم.