همنشست

معنی کلمه همنشست در لغت نامه دهخدا

هم نشست. [ هََ ن ِ ش َ ] ( ص مرکب ) جلیس. همنشین :
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.فردوسی.سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمانبر است.اسدی.که همه قاضیان ز دست ویند
همه زهاد هم نشست ویند.سنائی.میده تنهاتر است تنها خور
به سگان ده ، به هم نشست مده.خاقانی.مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.خاقانی.عیب یک هم نشست باشد بس
کافکند نام زشت بر صد کس.نظامی.آمد نه چنانکه هم نشستان
شوریده سر آنچنانکه مستان.نظامی.باد است ز عشق تو به دستش
گور است وگوزن هم نشستش.نظامی.وگر عار دارد عبارت پرست
که در خلد با وی بود هم نشست.سعدی.بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست.سعدی.

معنی کلمه همنشست در فرهنگ عمید

همنشین، همدم: بشوی ای خردمند از آن دوست دست / که با دشمنانت بُوَد هم نشست (سعدی: ۱۷۲ )، مهتران چون خوان احسان افکنند / کهتران را هم نشست خود کنند (خاقانی: ۸۸۲ ).

معنی کلمه همنشست در فرهنگستان زبان و ادب

{symposium} [عمومی] جلساتی رسمی که در آنها گروهی متخصص دربارۀ یک یا چند موضوع مربوط به هم، برای افراد هم ردیف خود، سخنرانی های کوتاهی ایراد می کنند و به بحث و پرسش و پاسخ می پردازند؛ گاهی مطالب در سطح عام تری عرضه می شود، که در این صورت شرکت در آن برای عموم آزا...

معنی کلمه همنشست در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:انطباق پذیر

معنی کلمه همنشست در ویکی واژه

جلساتی رسمی که در آنها گروهی متخصص دربارۀ یک یا چند موضوع مربوط به هم، برای افراد هم‏ردیف خود، سخنرانی‌های کوتاهی ایراد می‏کنند و به بحث و پرسش و پاسخ می‏پردازند؛ گاهی مطالب در سطح عام‏تری عرضه می‏شود، که در این صورت شرکت در آن برای عموم آزاد است

جملاتی از کاربرد کلمه همنشست

در خرابات ار بیابی رند مست به که با مخمور باشی همنشست
وز آن هفت تن همنشست وندیم که بودند اصحاب کهف ورقیم
پزشک پلاطس شد و همنشست همی‌ساخت دیندار با بت‌پرست
غمگین ز چیی مگر تو را غولی از راه ببرد و همنشست آمد
شب و روز با او بُوَم همنشست اگر دفتر از پیش، اگر می به دست