معنی کلمه همسایه در لغت نامه دهخدا
بخواند آنگهی زرگر دند را
ز همسایگان مر تنی چند را.بوشکور.ز همسایگان گاو و خر خواستند
همه دشت یکسر بیاراستند.فردوسی.چو همسایه آمد به خیمه درون
بدانست کاو دست یازد به خون.فردوسی.از آواز ما خفته همسایگان
بی آرام گشتند در خوابها.منوچهری.از دل همسایه گر می کَنْد خواهی کین خویش
از دل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.ناصرخسرو.همسایه نیک است تن تیره ت را جان
همسایه ز همسایه برد قیمت و مقدار.ناصرخسرو.موش ، مردم را همسایه و همخانه است. ( کلیله و دمنه ). همسایگان درآمدند واو را ملامت کردند. ( کلیله و دمنه ).
همسایه شنید آه من گفت :
خاقانی را مگر تب آمد؟خاقانی.خاصه همسایگان نسطوری
که مرا عیسی دوم خوانند.خاقانی.در سایه زلف تو دل من
همسایه نور آسمانی است.خاقانی.از بس که به سایه راز می گفت
همسایه او به شب نمی خفت.نظامی.خانه ای را که چون تو همسایه ست
ده درم سیم کم عیار ارزد.سعدی.آتش از خانه همسایه درویش مخواه
کآنچه بر روزن او میگذرد دوددل است.سعدی.تا ندانی که کیست همسایه
به عمارت تلف مکن مایه.اوحدی.حق همسایگان بزرگ شمار
باطلی گر کنند یاد میار.اوحدی.بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم.؟- امثال :
بچه خودش را میزند که چشم همسایه بترسد ؛در تداول این سخن را درباره کسی گویند که به خود آسیب رساند تا دیگران کاری به کارش نداشته باشند.
مرغ همسایه غازاست ؛ درباره کسی گویند که همواره چشمش به مال و مقام و فرزند دیگران است و می پندارد آنچه دیگران دارند بهتر از آن ِ اوست.
مرگ همسایه واعظ تو بس است ؛ از آنچه بر سر دیگران می آید باید عبرت گرفت.
هرکه به امیدهمسایه نشست ، گرسنه میخوابد ؛ یعنی باید به خود متکی بود، و تکیه به دیگران سرانجامش ناکامی است.