همخوان

معنی کلمه همخوان در لغت نامه دهخدا

هم خوان. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) هم سفره. ( یادداشت مؤلف ) :
بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند.اسدی.هم خوان تو گر خلیفه نام است
چون از تو خوردترا غلام است.نظامی.چو هم خوان خضری بر این طرف جوی
به هفتادوهفت آب لب را بشوی.نظامی.چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان
که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش.خاقانی.

معنی کلمه همخوان در فرهنگ فارسی

هم سفره

معنی کلمه همخوان در فرهنگستان زبان و ادب

{consistent} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] سامانه ای که اجزای آن با یکدیگر همخوانی یا سازگاری داشته باشد متـ . سازگار
{consonant} [زبان شناسی] آوایی که در تولید آن نوعی مانع در مسیر جریان هوا ایجاد شود متـ . صامت

جملاتی از کاربرد کلمه همخوان

نبود نیز به جز عکس روی او در جام نظارگی، که بود همنشین و همخوانش
گهی همخوان مسکینان به قوتی گهی مهمان بغار عنکبوتی
چو همخوان خضری برین طرف جوی به هفتاد و هفت آب لب را بشوی
نهادش خوان بپیش آنگاه آمد از پس پرده برون دست علی و کرد با آنشاه همخوانی
امینی رهروی کو را رضا گویند در دنیا ازو راضی رضا در حشر و با او مصطفا همخوان
دستی از آستین غیب برون آمد او را بر سم همخوانی
خوانت که نهد به چاشت یا شام همخوان تو کیست جز دد و دام