همخواب

معنی کلمه همخواب در لغت نامه دهخدا

هم خواب. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) دو تن که در یک بستر خوابند. || ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد : با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه ، بلکه همخواب. ( کلیله و دمنه ).
|| آمیخته. مخلوط :
گلت چون با شکر همخواب گردد
طبرزد را دهان پرآب گردد.نظامی.

معنی کلمه همخواب در فرهنگ عمید

زنی که با شوهر خود در یک بستر می خوابد، هم بستر.

جملاتی از کاربرد کلمه همخواب

با جنون تو خوشم تا که فنون را چه کنم چون تو همخوابه شدی بستر هموار مگیر
من غرقه به خون بی تو و توبا دگران همخانه و همخوابه و هم گرمابه
نزد آن کش خرد نه همخوابه ست شیر بیشه چو شیر گرمابه ست
شب نیست، که آفتاب تابان، همخوابه زلف یار ما نیست
شنبه؛ همخوابی جورجینا و مایک ادامه پیدا می‌کند؛ آلبرت از مایکل می‌خواهد که با آمدن سر میز آنها، با همسرش آشنا شود. جورجینا در خلال صحبت، فاش می‌کند که نازا است و این باعث شده راحت سکس کند. آلبرت که برفروخته شده، جورجیا را جلوی همه کتک می‌زند.
به پاسخ بدوگفت: این لابه چیست؟ چنین زاری ازبهر همخوابه چیست؟
همخوابهٔ عشق و همسر ناز هم خازن و هم خزینه پرداز
نشنیده کس داماد همخوابۀ خاک این قصه ای ناشاد شد از تو مشهور
چون من همخوابه در نیکویی طاق ندیده است و نبیند چشم آفاق
شوق همخوابگی ات رهزن بیداری شد سر به بالین تو مخمل نهد از دولت خواب
گر شود همسایه زلفت صبا نامحرم است ور شود همخوابه چشمت حیا نامحرم است