هم خواب. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) دو تن که در یک بستر خوابند. || ملازم. همراه. که پیوسته باکسی باشد : با این همه چهار دشمن متضاد ازطبایع با وی همراه ، بلکه همخواب. ( کلیله و دمنه ). || آمیخته. مخلوط : گلت چون با شکر همخواب گردد طبرزد را دهان پرآب گردد.نظامی.
معنی کلمه هم خواب در فرهنگ عمید
زنی که با شوهر خود در یک بستر می خوابد، هم بستر.
جملاتی از کاربرد کلمه هم خواب
مرا هم خواب میباید ولیکن خواب میناید که بیرون شد مزاج من هم از گرمی هم از سردی
که بر من تلخ شد هم خواب و هم خفت شکیبم طاق گشت از فرقت جفت
بود درویشی بکهساری مقیم خلوت او را بود هم خواب و ندیم
ای چشم و دهان تو به هم خواب و خیالی روی تو و ابروی تو بدری و هلالی
علم خورد و خواب در بازار عقلست و حواس در جهان عاشقی هم خواب و هم تعبیر نیست
تا شب نزدم یک دوسه بط خواب نرفتم هم خواب بجز بابت نایاب نرفتم
شریک خوانی و هم خواب بستر و بالین رفیق مجلس و مقبول هر پری رخسار
گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند
شمهای زین حال عارف وا نمود عقل را هم خواب حسی در ربود
خوردمی شبها به خواب از لعل تو جام طرب برد تاراج غمت هم خواب و هم خورد مرا