معنی کلمه هم در لغت نامه دهخدا
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پُرالخوخ و تو چون خفته کمانی.رودکی.یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد، هم گونه عقیق.رودکی.امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.رودکی.بر گونه ٔسیاهی چشم است غژم او
هم برمثال مردمک چشم از او تکس.بهرامی سرخسی.گلیمی که خواهد ربودنْش باد
ز گردن بیفکن هم از بامداد.بوشکور.این ناحیتی است هم از طبرستان. ( حدود العالم ).
تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.فردوسی.همه موبدان پیش تختش رده
هم اسپهدان پیش او صف زده.فردوسی.دلم گشت از آن کار چون نوبهار
هم از رستم و هم ز اسفندیار.فردوسی.فرامرز وی را هم اندرزمان
بیاورد نزدیک شاه جهان.فردوسی.به دست جنگجویان تیغ رخشان
همی خندید هم بر جان ایشان.فخرالدین اسعد.گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان
هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر.ناصرخسرو.یار تو باید که بخرّد تو را
هم تو خودی خیره خریدار خویش.ناصرخسرو.هم قلتبان به چشم من آن مردی
کو دل نهد به زیور و تیمارش.ناصرخسرو.