هم-
معنی کلمه هم- در لغت نامه دهخدا

هم-

معنی کلمه هم- در لغت نامه دهخدا

هم. [ هََ ] ( حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. ( برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم روزه گرفتم ، به خلاف لفظ «نیز» که تنها بر معطوف آید. ایضاً لفظ «هم » در مفردات آید، چنانکه : هم زید را زدم و نیز عمرو را، و اگر جمله دوم بنابر ضرورت به صورت مفرد باشد، اصل در جمله خواهد بود ( یعنی کلمه به جای یک جمله است ).و نیز لفظ «هم » بر لفظی داخل میشود که آن لفظ محمول به مواطات بر مدخول نشود، مثلاً «همراز» گویند به معنی دو کس که رازدار یکدیگر باشند و «همرازدار» نگویند. لفظ «هم » از حروف عاطفه است و افاده اشتراک در کاری را کند. این لفظ با لفظ «نیز» گاه هر دو می آید. ( از غیاث ). نیز. ایضاً. ( یادداشت مؤلف ) :
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پُرالخوخ و تو چون خفته کمانی.رودکی.یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد، هم گونه عقیق.رودکی.امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.رودکی.بر گونه ٔسیاهی چشم است غژم او
هم برمثال مردمک چشم از او تکس.بهرامی سرخسی.گلیمی که خواهد ربودنْش باد
ز گردن بیفکن هم از بامداد.بوشکور.این ناحیتی است هم از طبرستان. ( حدود العالم ).
تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.فردوسی.همه موبدان پیش تختش رده
هم اسپهدان پیش او صف زده.فردوسی.دلم گشت از آن کار چون نوبهار
هم از رستم و هم ز اسفندیار.فردوسی.فرامرز وی را هم اندرزمان
بیاورد نزدیک شاه جهان.فردوسی.به دست جنگجویان تیغ رخشان
همی خندید هم بر جان ایشان.فخرالدین اسعد.گفتی که خلق نیست چو من نیز در جهان
هم شاطر و ظریفم و هم شاعر و دبیر.ناصرخسرو.یار تو باید که بخرّد تو را
هم تو خودی خیره خریدار خویش.ناصرخسرو.هم قلتبان به چشم من آن مردی
کو دل نهد به زیور و تیمارش.ناصرخسرو.

معنی کلمه هم- در فرهنگ معین

(هَ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اندوه ، حزن . ج . هموم . ۲ - قصد، اراده . ۳ - آن چه بدان قصد کنند. ،~ و غم فرق بین هم و غم اصلاً در آن است که هم اندوه آینده است و غم اندوه گذشته و موجود.
(هَ ) [ په . ] ۱ - (ق . ) نیز، همچنین . ۲ - (پش . ) در ترکیبات پیشوند اشتراک است : هم اتاق ، همراه ، همدل .

معنی کلمه هم- در فرهنگ عمید

۱. یکدیگر.
۲. (پیشوند ) همکاری، مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): همسایه، هم نشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، هم گروه، هم نفس، هم سفر، همدرس، هم عنان، هم صورت، هم سیرت.
۳. (قید ) هردو، همه: هم این، هم آن.
۴. (قید ) نیز: او هم آمد.
* به هم: با هم، همراه یکدیگر.
* به هم آمدن: (مصدر لازم ) [مجاز] به هم پیوستن دو چیز، سربه هم آوردن.
* به هم آمیختن: (مصدر متعدی )
۱. درهم کردن.
۲. مخلوط کردن.
۳. (مصدر لازم، مصدر متعدی ) مخلوط شدن.
* به هم آوردن: (مصدر متعدی )
۱. به هم رساندن.
۲. به هم بستن.
۳. فراهم آوردن.
* به هم برآمدن: (مصدر لازم )
۱. تنگدل شدن، اندوهگین شدن.
۲. خشمناک شدن.
* به هم افتادن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. گلاویز شدن دو یا چند تن.
۲. با هم گفتگو و نزاع کردن.
* به هم پیوستن: (مصدر لازم )
۱. به هم متصل شدن.
۲. به هم رسیدن.
۳. چسبیدن دو چیز به یکدیگر.
* به هم خوردن: (مصدر لازم )
۱. برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر.
۲. [مجاز] منحل شدن و از میان رفتن حزب، جمعیت، یا دستگاه.
۳. [مجاز] آشفته شدن و مشوش گشتن.
* به هم درشدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] آمیخته و درهم شدن، مخلوط شدن.
* به هم رسانیدن: (مصدر متعدی )
۱. چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن.
۲. به دست آوردن.
۳. گرد کردن.
۴. فراهم آوردن.
* به هم رسیدن: (مصدر لازم )
۱. رسیدن به یکدیگر، به هم پیوستن دو چیز یا دو کس.
۲. به وجود آمدن، پیدا شدن.
* به هم زدن: (مصدر متعدی ) ‹برهم زدن›
۱. خراب کردن.
۲. باطل کردن.
۳. مخلوط کردن، زیرورو کردن.
۴. آشفته کردن.
۱. قصد، اراده.
۲. [قدیمی] حزن، اندوه.

معنی کلمه هم- در فرهنگ فارسی

پیشاوندکه دراول کلمه می آیدومعنی همانندی وهم، کاری میدهدوانبازبودن رامیرساند، قصد، اراده
۱- قصد آهنگ . ۲- آنچه بدان قصدکنند. ۳- اندوه غم
پیر فانی نازک و نحیف و در این معنی مشتق از همته النار است یعنی آتش ذوبش کرد

معنی کلمه هم- در دانشنامه عمومی

هِم ( به فرانسوی: Hème ) یک کوفاکتور شامل یک اتم آهن ( ++Fe ) است. این اتم در مرکز هِم امکان پذیرش یک گاز دواتمی مانند اکسیژن را می دهد که در سیستم اکسیژن رسانی در بدن انسان نقش دارد . این اتم در مرکز یک حلقه بزرگ ارگانیک بنام پورفیرین[ و ۱] قرار دارد.
تمام پورفیرین ها دارای این اتم نیستند اما بیشتر متالوپروتئین ها[ و ۲] که دارای پورفیرین هستند آنرا به عنوان عضو زیرمجموعه پروستتیک [ و ۳] خود دارا هستند.
هِم ها در کل به سه نوع اصلی تقسیم بندی شده اند:
• هم آ تفاوت اصلی این هم ها با هم بی در زنجیره کناری متیل در حالت 8 آنها اکسید آلدئید است و زنجیر کناری وینیل در حالت 3 با ترپنوئید جایگزین شده است.
سیتوکروم اکسیداز سی[ و ۴] یکی از نمونه پروتئین هایی است که دارای هِم آ است. هِم آ همانند هم بی هیچ پیوند کووالانسی با آپوپروتئین[ و ۵] ندارد.
• هم بی نوع معمول هم است که در هموگلوبین و میوگلوبین نمونه هایی از پروتئین یافت می شود که دارای هم بی هستند. هم بی با کاتیون آهن خود یک پیوند داتیو با آپوپروتئین داشته و بین ایندو هیچ گونه پیوند کووالانسی برقرار نیست.
• هم سی این نوع هم برخلاف دو نوع دیگر از راه دو زنجیره کناری وینیل خود از راه پیوند کووالانسی به پروتئین پیوسته اند. سیتوکروم سی نمونه ای از پروتئین دارای هِم سی است.
↑ porphyrin ↑ metalloproteins ↑ prosthétique ↑ cytochrome c oxidase ↑ apoprotéine
هم (گروه). هم ( انگلیسی: Hem ) یک گروه از بروکلین، نیویورک است. گروه تاکنون شش آلبوم استودیویی، پنچ آلبوم چندآهنگه و سه آلبوم گردآوری شده منتشر کرده است.
معنی کلمه هم- در فرهنگ معین
معنی کلمه هم- در فرهنگ عمید

معنی کلمه هم- در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هُمْ: آنان - ایشان
معنی هَمَّ: همّت کرد - تصمیم گرفت - قصد کرد
معنی هُمُ: آنها (در اصل میم آن ساکن بوده که در عباراتی نظیر "فَهُمُ ﭐلْخَالِدُونَ "به دلیل رسیدن دو ساکن به هم حرکت گرفته است)
معنی مَا هُم: نیستند
معنی لَا هُمْ یَحْزَنُونَ: نه آنها اندوهگین می شوند - آنها اندوهگین نمی شوند(حزن:اندوهی که بر دل سنگینی کند ، از امری واقع شده ، و چه از آنکه بخواهد واقع شود)
معنی لَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ: نه آنها متذکر می شوند - آنها متذکر نمی شوند
معنی لَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ: نه از آنان می خواهند که عذر خواهی کنند (عتب به معنای غضب و حزن است ، وقتی گفته میشود : فلانی بر فلانی عتب کرد معنایش این است که غم او را خورد ، و اگر برگردد و دلجوئیش کند میگویند عاتبه ، و اسم این ماده عتبی است ، یعنی برگشتن معتوب علیه به چیزی که مای...
معنی لَا هُمْ یُنصَرُونَ: نه آنان یاری می شوند-آنان یاری نمی شوند
معنی لَا هُمْ یُنظَرُونَ: نه آنان مهلت داده شوند - آنان مهلت داده نمی شوند
معنی لَا هُمْ یُنقَذُونَ: نه آنان نجات داده می شوند - آنان نجات داده نمی شوند
معنی حم: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " حم " معنایش " حمید مجید "است یعنی ستوده صفات و با مجد وعظمت)
ریشه کلمه:
هم (۳۸۹۶ بار)

معنی کلمه هم- در ویکی واژه

برای بیان انجامیدن/اجراییدن باهم یه فرآیند، به ابتدای مصدر می‌چسبد: همکاریدن همراهیدن
برای بیان باهم داشتن چیزی یکسان/مشابه، یا باهم بودن در چیزی به ابتدای نام می‌چسبد: همنام، همروش، همرویا، هم‌معنی همراه، همسان، همکار، همکلاس

جملاتی از کاربرد کلمه هم-

به گفتهٔ توماس مک‌کارتی کارگردان فیلم، فعالیت روزنامه‌نگاری اسپات‌لایت متوقف شده‌است. «راستش با وضعیت روزنامه‌نگاری جدی و حرفه‌ای کنونی، الان بهترین زمان برای فساد است، برای اینکه این نوع روزنامه‌نگاری، سالهاست در کشور من – و مطمئنم در کشور شما هم- از بین رفته‌است؛ بنابراین روزنامه‌نگاران نمی‌تواند این جور مسائل را حل کنند. اما اگر با خبر شوند، می‌توانند آن را روی توئیتر یا فیس بوک بگذارند، اما آیا می‌توانند هفته‌ها و ماه‌ها را در دادگاه بگذرانند و به دنبال پلیس و مصاحبه با افراد باشند؟ نه. بیشترِ مردم، کار دارند.»
و اندر میان علما -رَحِمَهم اللّهُ- مسطور است که به وقت ابوجعفر المنصور تدبیر کردند که از چهار کس یکی را قاضی گردانند: یکی امام اعظم، ابوحنیفه و دیگر سفیان و سدیگر مِسْعر بن کدام، و چهارم شُرَیک، -رحمة اللّه علیهم- و این هر چهار از فُحول علمای دهر بودند. کس فرستادند تا جمله را آنجا حاضر گردانند. اندر راه که می‌رفتند، ابوحنیفه -رَضِيَ اللّهُ عنه- گفت: «من اندر هر یک از ما فراستی بگویم، اندر این رفتن ما؟» گفتند: «صواب آید.» گفت: «من به حیلتی این قضا از خود دفع کنم، و سفیان بگریزد، و مِسْعَر دیوانه سازد خود را و شُریک قاضی شود.»
فصل نهم- متابعت شریعت راه سعادت است.
شارل پلا دز مقاله «المسعودی» در ویرایش دوم دانشنامه اسلام، شیعی بودن مسعودی را غیرقابل انکار می‌داند. در عین حال، مذهب فقهی او را به احتمال زیاد شافعی معرفی می‌کند. به گفته پلا، نویسندگان شیعه به اتفاق مسعودی را هم-مذهب خود می‌دانند. اما در میان نویسندگان سنّی برخی وی را سنّی معتزلی و برخی وی را شیعه می‌دانند.
گروه در تعدادی از آثارشان هم-مانند ترانهٔ «خیابان گورستان» -به موضوع خودکشی و مخالفت با این عمل پرداخته‌اند.
فصیحی کار ترجمه را از جوانی شروع کرد و اولین کتابش که از ترکی به فارسی ترجمه شده بود، سفرنامه‌ای بود به شوروی که هرگز منتشر نشد. کتاب‌های دیگری نیز در اوایل دههٔ ۱۳۶۰ ترجمه کرد که هیچ‌کدام چاپ نشد؛ از جمله کتاب کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران، اواخر قرن نوزدهم-اوایل قرن بیستم. در سال ۱۳۶۱ (۱۹۸۲ میلادی) برای تحصیل زبان و ادبیات به ترکیه رفت و اواخر دههٔ ۱۳۶۰ به ایران بازگشت و ترجمه را ادامه داد. حدود ۲۰ کتاب از فارسی به ترکی ترجمه کرد که غالباً جنبهٔ تبلیغی و ترویجی داشتند. داستان‌های کوتاهی هم از یاشار کمال ترجمه کرد. او قبل از آن‌که پاموک جایزهٔ نوبل دریافت کند، به ترجمهٔ آثار او پرداخت. فصیحی هم‌اکنون سرویراستار انتشارات ققنوس است.
پس طریقت مشایخ ما- قدس الله ارواحهم و رضی عنهم- برین جمله است که درین کار اول در تصفیه دل کوشند نه در تبدیل اخلاق که چون تصفیه دل دست داد و توجه بشرط حاصل آمد امداد فیض حق را قابل گردد از اثر فیض حق در یک زمان چندان تبدیل صفات نفس حاصل آید که بعمرها بمجاهدات و ریاضات حاصل نیامدی [و این معنی چون بفیض حق حاصل آید بحد اعتدال باشد و طریق صواب و آنچ بمجاهدت و ریاضت حاصل آید متفاوت بود بر محک شرع راست باید کرد والا از ان فتنه‌ها و آفتها و خللهای دیگر خیزد‌ ].
بیشتر مردمان علیگر به زبان‌های هندی، اردو و انگلیسی سخن می‌گویند. گویش هندوستانی زبان هندی در میان مردم بیشتر رواج دارد و گویش هندی نیز بیشتر کاربرد اداری دارد. زبان براج هم- که به هندی بسیار نزدیک است- گویشورانی دارد.
ادب دیگر آنست که مرید مبتدی حضور و غیبت پیر نگاه دارد و در حضور صورت مُؤدّب باشد و به غیبت صورت مُراقب باشد و پیر را همچنان به صورت حاضر داند اما مرید منتهی را حضور و غیبت خود یکسان باشد. آن نشنیده​‌ای که آن روز که جان مصطفی را وعده در رسید که پیش خدای تعالی برند؛ عبداللّه زید انصاری را فرزندی بود به نزدیک او رفت، و از برون رفتن مصطفی ازین جهان پدر را خبر کرد؛ پدر گفت: نخواهم که پس از مصطفی این دیده‌ی من کس را بیند، و دعا کرد و گفت: «اللّهم اعم عِینَیَّ» خداوندا چشم من کور گردان. حق تعالی دعای وی اجابت کرد «فَعَمِیت عیناه» در ساعت کور شد. معلوم است که عشق ابوبکر و عمر و عثمان و علی- رضی اللّه عنهم- با مصطفی هزار چندان و بیشتر بود. چرا این معنی بر خاطر ایشان گذر نکرد؟ ای عزیز عبداللّه زید قوت از ظاهر و صورت مصطفی می​‌خورد و می​‌چشید که چون غیبت صورت آمد، موت چشم حاصل آمد؛ و قوت و غذای ابوبکر از دل و جان مصطفی بود و آن دیگر صحابه که «ماصَبَّ اللّهُ فی صدری شیئاً إِلَا و صَبَبْتُهُ فی صدر ابی بکر». ابوبکر را- رضی اللّه عنه- همچنان غذای جان می‌​دادند. دریغا مصطفی- علیه السلام- آن روز که از دنیا بیرون خواست رفت اشارتی لطیف کرد در این معنی وگفت: «ألیَوْمَ تُسَدُّ کُلُّ فُرْجُةِ إِلاّ أبی بکر» گفت همه روزنها بسته گردد الا روزن ابی بکر و ابوبکر صفتان که همچنان پهن گشاده باشد.