هم چنین

معنی کلمه هم چنین در لغت نامه دهخدا

همچنین. [ هََ چ ُ / چ ِ ] ( ق مرکب ) هم چنین. هم چون این. به معنی نیز و هم است. بدینگونه. هم بدین وضع. ( یادداشتهای مؤلف ) :
دگر دست لشکَرْش را همچنین
سپاهی بیاراست گرد و گزین.فردوسی.که ماهوی را بادتن همچنین
فکنده پر از خون به روی زمین.فردوسی.ببر همچنین نزد آن پهلوان
بدان تا شود شاد و روشن روان.فردوسی.بپوشید رویش به دیبای چین
که مرگ بزرگان بود همچنین.فردوسی.تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار کند هفت اورنگ.فرخی.هندو جواب داد که همچنین است. ( کلیله و دمنه ).
مرا همچنین چهره گلفام بود.سعدی ( بوستان ).همچنین در زمره توانگران. ( گلستان ).
اگر همچنین سر به خوددربرم
چه دانند مردم که دانشورم ؟سعدی.

معنی کلمه هم چنین در فرهنگ معین

( ~. چُ ) (ق . ) مانند این ، مثل این .

معنی کلمه هم چنین در فرهنگ عمید

مانند این، مثل این.

معنی کلمه هم چنین در ویکی واژه

مانند این، مثل این.

جملاتی از کاربرد کلمه هم چنین

هم چنین گفته آن ولی امم من ولی بودم و نبود آدم
و چنین روزگار کس یاد نداشت، که جهان عروسی را مانست و پادشاه محتشم بی‌منازع‌ فارغ‌دل می‌رفت تا بپروان [آمدند] و از پروان برفتند و هم چنین با شادی و نشاط می‌آمدند تا منزل بلق. و هر روزی گروهی دیگر از مردم غزنین بخدمت استقبال میرسید، چنانکه مظفّر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف، و دیگران دمادم وی تا اینجا [که‌] رسیدیم به بلق. و آن کسان که رسیدند بر مقدار محل و مرتبه نواخت می‌یافتند. و اللّه اعلم بالصّواب.
و چو مر این حال را تقریر کردیم، گوییم که صورت جسد مردم بر عکس صورت عالم است، اعنی که آنچه اندر صورت عالم زبر است، اندر جسد مردم زیر است و آنچه اندر جسد مردم به میانه اوست، اندر جسد عالم به کرانه اوست. نبینی که ساق پای مردم که (فروتر جایی) از جسد اوست، منسوب است به زحل که برتر جای است از عالم و مغز سر مردم که به برتر جای است از جسد او، منسوب است به ماه که فروتر جای است از افلاک؟ و چون حال این است و جای نفس جزوی اندر جسد مردم دل است که اندر میانه ترکیب اوست و عنایت های دل از میانه جسد به اطراف و حواشی او همی رسد و همی بینیم که عنایت های نفس کلی اندر میانه این عالم که آن مرکز اوست آینده است، پیدا شده است که این آثار و عنایت ها اندر این جوف از طرف و حاشیت عالم همی آید از راه اجرام علوی. و هم چنین نیز بزرگ تر عنایتی از عنایت های نفس کلی آن است که به آفتاب پیوسته است که او اندر میانه افلاک است – اعنی (که) فلک چهارم که آفتاب اندر اوست میانه است از هفت فلک و فواید از او به دیگر کواکب رسیده است – ، چنانکه بزرگ تر عنایتی از نفس جزوی اندر ترکیب مردم که آن عالم جزوی است آن است که به دل پیوسته است که اندر میانه این ترکیب است و فواید از او به دیگر اعضای که رئیسان و مدبران جسدان اند رسیده است، و لیکن فواید اندر عالم خرد – که جسد مردم است – از میانه به کرانه ها شود و فواید اندر عالم بزرگ از حواشی و کرانه های او همی به میانه آید برعکس یکدیگر، چنانکه گفتیم. آن گاه گوییم اندر استواری این قول، که آثار فعل از حرکت دایم اندر اجزایی (که از) این جسم کلی اندر حواشی است و دوری آن از انفعال و سکون اندر اجزایی کز این جسم کلی اندر مرکز است وز حواشی دور است و دور ماندن آن از فعل و حرکت، نیز گواهانند عدول بر آنکه فاعل این جسم کلی بر حواشی اوست تا آنچه از این جسم بدو نزدیک تر است، فعل مر او راست و آنچه از او دورتر است، فعل پذیر اوست، هر چند که بیرون از این عالم جای نیست البته. و آن معنی که مر او را همی بیرون از این عالم گوییم، به جانبی نیست از این عالم، از بهر آنکه آنچه از جسم به جانبی باشد یا اندر جوف او باشد یا بر او محیط باشد، آنچه او نه جسم باشد، به جانبی از جوانب او نباشد و نه جسم اندر جوف او باشد و نه او اندر جوف جسم باشد. و آنچه همی گفته شود اندر معنی جای نفس اندر جسم، به حکم ظهور فعل او همی گفته شود از آن معدن، نه بدانکه واجب آید که نفس اندر موضعی باشد از جسد و دیگر موضعی از او خالی باشد، چه اگر چنین باشد، آن موضع که از او خالی باشد مرده باشد، چو سرهای موی و ناخن که چو مر آن را ببریم از آن دردی به ما نرسد.
در سطر اول، جدول رشته اول قرار می گیرد و محل شروع این رشته ستون سوم است. هم چنین رشته دوم در ستون اول قرار گرفته و محل شروع آن از سطر سوم است.
گفت چارت پرده دیگر برو هم چنین میرو تو راه و میشنو
و بدین قول که گفتیم: چو مبدع حق مر اقسام را با طبایع آن پدید آورد هر قسمی از آن سوی مکان خویش حرکت کرد، آن همی خواهیم که جملگی جسم آمیخته پدید آمد بر یکدیگر با تضاد طباع آن، تا جزوها به حرکت اندر افتادند و بعضی سوی مرکز شد از حواشی و بعضی سوی حواشی آمد از مرکز، از بهر آنکه مر جسم را جوهریت و تمکن و وجود جز به ترکیب مفردات طبایع بر هیولی ثابت شد. و اگر آن هیولی جوهری معقول بود، مر اجزای او را بر یکدیگر فضلی نبود و همگی آن شایسته بود مر پذیرفتن طبایع متضاد را. و چو همگی آن شایسته طبایع بود – هم چنین که امروز است – و گشتن مفردات طبایع اندر جسم امروز بر درستی این قول گواست، واجب اید که سردی و خشکی بر آن بعض افتاد از هیولی که اکنون اندر مرکز است – و به افتادن این (دو) طبع مفرد بر آن بعض، آن بعض سزاوار باشد که مرکز این دایره باشد و بر جای خویش بایستد – و سردی و تری بر آن بعض افتاد از این جوهر که برتر از او بود و گرمی و تری بر آن افتاد که برتر از او بود و گرمی و خشکی بر آن بعض که برتر از آن بود، بل (که) برتری و فروتری به سبب پدید آمدن این طبع پدید آمدند اندر این جوهر که پذیرای آن بود، و اشکال افلاک و ستارگان پس از آن طبایع که اندر آن محل بر آن جوهر افتادند پدید آمدند.
رفته از پیش تو با صله هزار اهل هنر هم چنین بادی در دولت سالی دو هزار
امّا اختلاف قرّاء در لفظ جبرئیل و میکائیل آنست: که مکی «جبریل» بفتح جیم بی همزه خواند، و مدنی و شامی و بصری و حفص بکسر جیم بی همز خوانند. ابو بکر بفتح جیم و همزه بر وزن جبرعل خواند، حمزه و کسایی و حماد بر وزن جبرعیل خوانند. و میکال بی همزه بوزن قیفال. بصری و حفص نیز هم چنین خوانند، نافع بهمزه بر وزن میکاعل، باقی میکائیل بر وزن میکاعیل.
جانا ز میانِ من و تو دست کراست گر شرح دهم چنین نمیآید راست
ساکنین این روستا را در کنار بومی‌ها افراد مهاجر بلوچ و ترک و هم چنین مردمانی از دیار خراسان جنوبی تشکیل تشکیل می‌دهند.
برای مثال اقتصاد دان‌ها می‌دانند که نرخ ازدواج در قرن ۲۰ کاهش یافته و هم چنین در طول ۵۰ سال گذشته مردم رفته رفته دیرتر و دیرتر ازدواج می‌کنند.
هم چنین که امروز خویش آراسته با مریدانم ز جان برخاسته
بداندیش گردد پدر بر پسر پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر