هم خوابه. [ هََ خوا / خا ب َ /ب ِ ] ( ص مرکب ) در آخر این لفظ «ها» زاید است ) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. ( آنندراج ) : نیم شبی پشت به همخوابه کرد روی در آسایش گرمابه کرد.نظامی.همخوابه عشق و همسر ناز هم خازن و هم خزینه پرداز.نظامی.که را خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست.سعدی. || همنشین : بسی بود همشیره با شاخ گل بسی بود همخوابه با شیر نر.مسعودسعد.یار از برون پرده ، بیدار بخت بر در خاقانی از درونسو همخوابه خیالش.خاقانی. || ندیم. مونس : همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.خاقانی.بدین بختم چنو همخوابه باید کز او سرسام را گرمابه باید.نظامی.ور نبود دلبر همخوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش.سعدی.
معنی کلمه هم خوابه در فرهنگ معین
( ~. خا بِ ) (ص . ) همسر.
معنی کلمه هم خوابه در ویکی واژه
هم زن یا رفیق جنسی که با مردی در یک بستر عشقبازی کند؛ بیشتر برای رابطه نامشروع به کار میرود.
جملاتی از کاربرد کلمه هم خوابه
در عدل راکرد زآنگونه باز که هم خوابهٔ کبک شد جره باز
جان کشم از تو که هم خوابه نگردد، با تو، لیک من ندانم کاین تویی در سینه یا جان من است
که ای خون من و خونابهٔ من ز مهرت خون دل هم خوابهٔ من
اکنون که به وصل خفتهای شاد، هم خوابهٔ نو مبارکت باد!
با چنین سخت گرفت که آفتاب از بیم در زمین رفتی و دیو با زخمه تیر ستاره از خاک چرخ برین گرفتی. جوانی پارسا گوهر، ساده دل و خوش باور، پاک دامان و آسوده، خام هنجار ونیازموده که دمی با آلایش آسایش نداشتی، و جز با شستن روی و اندیشه نماز آرایش نجستی، در آن هنگام که کار شب سپران از فراخ پوئی تنگ بود و پس از نماز دیگر هر که گامی از در فراتر شدی سنگ بر سر و پای بر سنگ. بیچاره زن خواست و رامش بوس و کنار و دیگر چیزها را که خواهش تن و کاهش جان است انجمن کرد. پاسی از شب نرفته با هم خوابه خویش جفت آمد، آلودگی آب آسودگی برد و کام یک دمه آرام شباروزی کاست. تلواس شست و شو و تاسه جست و جو خاکش در دیده جفت افکند. پشت بر زن و چشم بر روزن باز نشست. به یک چشم زد و خوابش نبرد و تلواس گرمابه در پیچ و تابش افکند. خروس همسایه خروشی بی هنگام برداشت، پنداشت نوبت بام است. آرامش نماند از بستر دلارام بر جست و از کام درنگ و نشستن پویه جنبش و خرام افتاد. پرستارانش دامن گرفتند و از چارسو پیرامن که هنوز آغاز شام است و نوبت رامش و کام . دمساز بستر نرم باش نه انباز خاکستر گرم، بیت:
آنکه بخت تیرهروزم بود زو بر اوج قدر سالها هم خوابه خورشید چون زلف نگار
هم خوابه ام سهر شد و هم خانه ام فراق یک لحظه نیستند ز چشم و تنم جدا
تا غمم گردید مونس کلفتم با کس نماند دوست چون هم خوابه گردد مو بر اعضا دشمن است
هم خانه شویم موی در موی هم خوابه بویم روی بر روی
تا بر سریر ملک نزد تکیه ی حکم عدل تو هم خوابه نیام نشد خنجر فتن