هلوی

معنی کلمه هلوی در فرهنگ معین

(هِ ) (اِ. ) ۱ - گردکان بازی . ۲ - چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی .

معنی کلمه هلوی در فرهنگ فارسی

چوبکی باشد پهن که کشتیهای کوچک را بدان رانند خله فله

معنی کلمه هلوی در ویکی واژه

گردکان بازی.
چرخی که کودکان از چوب و خلاشه سازند و بر آب روان گذارند تا آب آن را به گردش درآورد و ایشان تماشا کنند، گردون بازی.

جملاتی از کاربرد کلمه هلوی

ز پهلویش براحت بود شاید که از چشم رکابش اشک آید
هر قدر باشد قوی با فرع محتاج است اصل مرغ اگر شاهین بود از پهلوی شهپر پرد
بود در پهلوی حوا شادمان بد نشسته بر سر تخت روان
برخی از بانوان که در زندان به آن‌ها تجاوز جنسی می‌شد، بعد از مدتی، خودکشی می‌کردند. در زندان‌های جمهوری اسلامی به مردان هم، برای خُرد کردنشان تجاوز می‌شود؛ ولی به گفته برخی از زندانیان در دوره پهلوی، هیچ مردی، مورد تجاوز قرار نگرفت.
گرچه صائب از نی کلکم جهان پر شکرست می نهم چون بوریا پهلوی لاغر بر زمین
که دارد پهلویی و دستگاهی که پهلو ساید او با چون تو ماهی
چو آتش صاف از قید علایق کرده ام خود را نگیرد نقش پهلویم اگر بر بوریا افتم
تولیت از مالکان بزرگ قم بود و با اصلاحات ارضی به مخالفت برخاست و روحانیان قم را به مخالفت با اصلاحات ارضی دعوت نمود. وقتی در ۴ بهمن ۱۳۴۱ شاه به قم سفر کرد تولیت حاضر به استقبال از محمد رضا پهلوی نشد و چند روز بعد از آن بازداشت و به مدت ۶ ماه زندانی شد. اسدالله علم وزیر دربار محمد رضا پهلوی در خاطراتش از وساطت برای آزادی تولیت نوشته که شاه نپذیرفت.
چنین گفت گویندهٔ پهلوی شگفت آیدت کاین سخن بشنوی
سروی چنین یا سوسنی یا از گل تر خرمنی یعنی تو پهلوی منی، یارب تویی این یا نه‌ای
بدخواه دولت تو ز پهلوی خویش خورد همچون سگی‌ که او بخورد استخوان خویش
در دم چو اثر کرد در او منصب دل یافت در پهلوی من غنچهٔ پیکان تو جتی