معنی کلمه هلو در لغت نامه دهخدا
- مثل هلوی پوست کنده ؛ در وصف چهره ای گویند که زیبا، شاداب و سرخ و سفید باشد. ( از یادداشتهای مؤلف ).
- امثال :
همین هلو، همین گلو ؛ یعنی همین است که هست. جز این نخواهد بود.
|| ریسمانی را گفته اند که طفلان از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. ( برهان ).
هلو. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بانه شهرستان سقز که 75 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، توتون ، لبنیات و چوب جنگلی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).