هلهل

معنی کلمه هلهل در لغت نامه دهخدا

هلهل. [هََ ل َ هَِ ] ( ص ، اِ ) مخفف هلاهل است و آن زهری باشدکه هیچ تریاقی با او مقاومت نتواند کرد. ( برهان ).
هلهل. [ هََ هََ ] ( ع ص ، اِ ) جامه تنک بافته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || موی تنک نرم. || جامه تنک نرم. || نوعی از زهر، معرب است. ( منتهی الارب ). زهری که فوراً بکشد. ( اقرب الموارد ). هلاهل. رجوع به هلاهل شود.
هلهل. [ هَُ هَُ ] ( ع اِ ) برف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه هلهل در فرهنگ معین

(هَ هَ ) (اِ. ) نک . هلاهل .

معنی کلمه هلهل در فرهنگ عمید

= هَلاهل

معنی کلمه هلهل در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- گیاهی ازتیر. آلاله هاکه درحقیقت یکی ازگونه های اقونیطون بشمار می آید ودارای مقادیرزیادی آلکالوئیدهای سمی وخطرناک ازدست. آکونی تین هااست بیش سرنجبیش بیش هندی هلهل . ۲-خزندهای موهوم وخیالی که معتقد بودند سم خطرناکی دارد: (( گفتند که گوشت توخناق آرد قایم مقام زهره هلاهل باشد. )
برف

معنی کلمه هلهل در ویکی واژه

نگاه کنید هلاهل.

جملاتی از کاربرد کلمه هلهل

صدای هلهله چون از سپاه گشت بلند میان خیمه، زنان حرم فغان کردند
پرتو شمع و فروغ مشعله طلعت جام و صفای هلهله
زین وصلت فرخنده که فرمود شهنشاه شد هلهله و غلغله تا ماه ز ماهی
کف می‌زنند و هلهله بسیار می‌کنند می می‌خورند و عربده بسیار می‌کشند
بانگ هلهلهٔ پردلان دشت نب‌رد سزد که زلزله افتد به‌کوهسار امروز
قفل غزل وا شد هلهله در هلهله آواز پرستوی بهار آمد
غریو و هلهله ز انبوه مرد و زن برخاست تو گفتی آنکه دمیدند صور اسرافیل
به غیر هلهله کوفی و شمامت شامی نه لشگری ز یسار و نه همدمی زیمینش
مهلهل، برادر و جانشین ابوشوک پس از مرگ او در سال ۴۳۸ ه‍.ق، کارگزار ابراهیم ینال، بدر بن طاهر را — که بر کرمانشاه تسلط داشت — از آن ناحیه راند و خود بر آن شهر حاکم شد. محمد، فرزند مهلهل، نیز در همان سال بر دینور دست یافت و از آن پس مناطق مذکور در میان دستان سعدی، فرزند ابوشوک — که به ابراهیم ینال ملحق شده بود — و عموها و عموزادگانش جابجا می‌شد. از سوی دیگر، ابراهیم نیز در سال ۴۳۹ ه‍.ق، با بهره‌گیری از نزاع میان سعدی و سایر افراد خاندانش، دگرباره بر متصرفات قبلی خویش دست یافت و همچنین دژها و آبادی‌های دیگری را نیز بر متصرفاتش افزود که پس از تسلط او به شهرزور، وسعت قلمرواش بیش از گذشته افزایش یافت.
شهری برون پر هلهله وز اندرون چون مزبله افعی نهفته در سله کفچه فشرده در سبد
جنبش و جیش و غریو و هلهله اوفکند اندر بیابان غلغله