هلاهل

معنی کلمه هلاهل در لغت نامه دهخدا

هلاهل. [ هََ هَِ ] ( ص ، اِ ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. ( برهان ). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد. ( بحر الجواهر ). هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بیش را زهر هلاهل گویند. ( انجمن آرا ). ابن البیطار نیز هلاهل را نام ناحیتی از چین در مرز چین و هند داند و گوید بیش فقط در آنجا روید. ( یادداشت مؤلف ). در زبان فارسی به معنی مطلق سموم قتال به کار رود :
پشیمانی از کرده یک بار بس
هلاهل دوباره نخورده ست کس.ابوشکور.همانگاه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد.فردوسی.هلاهل چنین زهر هندی بگیر
به کار آر یکباره بر اردشیر.فردوسی.گر هلاهل در دهان گیرد مَثَل مداح او
با مدیح او هلاهل نوش گردد در دهان.فرخی.تا که در این پایه قویدل تر است
شربت زهر که هلاهل تر است ؟نظامی.هرکه این مسجد شبی مسکن شدش
نیم شب مرگ هلاهل آمدش.مولوی.دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی.حافظ.رجوع به هلهل شود.
هلاهل. [ هَُ هَِ ] ( ع ص ) تنک و نرم از موی و جامه. || آب بسیار روشن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه هلاهل در فرهنگ معین

(هَ هِ ) (اِ. ) زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد.

معنی کلمه هلاهل در فرهنگ عمید

۱. آب بسیارصاف.
۲. جامۀ لطیف.
۱. (زیست شناسی ) زهری که به محض رسیدن به بدن انسان را بکشد.
۲. (زیست شناسی ) گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی به قدر دانۀ خردل انسان را هلاک می کند، در چین و هندوستان می روید.
۳. [قدیمی] جانور افسانه ای و موهوم که می گویند زهر کشنده ای دارد.

معنی کلمه هلاهل در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- گیاهی ازتیر. آلاله هاکه درحقیقت یکی ازگونه های اقونیطون بشمار می آید ودارای مقادیرزیادی آلکالوئیدهای سمی وخطرناک ازدست. آکونی تین هااست بیش سرنجبیش بیش هندی هلهل . ۲-خزندهای موهوم وخیالی که معتقد بودند سم خطرناکی دارد: (( گفتند که گوشت توخناق آرد قایم مقام زهره هلاهل باشد. )
تنک و نرم از موی و جامه آب بسیار روشن

معنی کلمه هلاهل در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بیش

جملاتی از کاربرد کلمه هلاهل

فریبی مخور زانکه نسبت بافعی ممد حیات است زهر هلاهل
صد شیشه پر ز زهر هلاهل نمی‌کند آن تلخی که کرده طبر زد به کام تو
صحبت لعل لب تو قند مکرر شرح فراق رخ تو زهر هلاهل
باز در عهد مظفر شه ز افغان شد چنانک خوردنی زهر هلاهل شهد زقوم آمده
زهر هلاهلی تو فصیحی ولی ز دور در کام دشمنان هوس دوست قند باش
سخن تلخ فرو برده و قهقه زده ام کام من تلخ کی از زهر هلاهل گردد؟
نیست بی یادِ تو جام که بر کف گیرم بی تو گر باده خورم زهرِ هلاهل بادم
تا که درین پایه قوی‌دل‌ترست؟ شربتِ زهرِ که هلاهل‌ترست؟
باده ی عیش تمنا مکن از جام هلال شیشه ی سبز فلک، زهر هلاهل دارد
خنده دزدیدذن به کنج لب در اثنای عتاب شهد کوثر چاشنی گیر هلاهل کردنست