معنی کلمه هفت جوش در لغت نامه دهخدا
بنش بُد ز پولاد و ارزیزپوش
برآورده دیوارش از هفت جوش.اسدی.هفت جوش از آینه دادت تو نیز
پنج نوش از کلک صفرایی فرست.خاقانی.لگدکوبه گرزه هفت جوش
برآورده از گاو گردون خروش.نظامی. || ( ص مرکب ) گدازان. بسیار جوشان یا سخت گداخته شده :
کوره ش آنگه ز هفت جوش نشست
کآمد آن هفت کیمیاش به دست.نظامی.چه باید در این آتش هفت جوش
به صید کبابی شدن سخت کوش.نظامی.|| سخت محیل. سخت گربز. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به هفت رنگ و هفت خط شود.