هشیم

معنی کلمه هشیم در لغت نامه دهخدا

هشیم. [ هََ ] ( ع ص ) شکسته. || سست اندام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی است خشک که ریزه ریزه گردد. || هر گیاه خشک. ( منتهی الارب ).
هشیم. [ هََ ] ( اِخ ) مکنی به ابوعلی. از علمای نجوم و ریاضی. او راست : کتاب حرکت التفاوت. ( از جهان دانش ص 84 ) ( یادداشت مؤلف ).
هشیم. [ هََ ] ( اِخ ) ابن بشیر. محدث است. ( منتهی الارب ). مکنی به ابومعاویه ، تابعی است. ( یادداشت مؤلف ). هشیم بن بشیر سلمی مکنی به ابومعاویه ، فقیهی است از اصحاب حدیث که در سال 183 هَ. ق. به بغداد درگذشته و او راست : کتاب السنن ، در فقه. کتاب التفسیر. کتاب القراآت. ( ابن الندیم ).

معنی کلمه هشیم در فرهنگ معین

(هَ ش ) [ ع . ] (اِ. ) گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک .

معنی کلمه هشیم در فرهنگ فارسی

شکسته سست اندام

معنی کلمه هشیم در ویکی واژه

گیاه خشک و ریز ریز، هر چیز خشک.

جملاتی از کاربرد کلمه هشیم

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
ز صهبای عشقت چنان بی هشیم اگر آنکه فرمان دهی خود کشیم
زانکه بسی شب نخفته ام ز غم تو بیهشیم در ربود و خواب در آمد
به عین بیهشیم رخ نمود و گفت که «چونی؟» چه تشنگی بر آبی که من به خواب بدیدم
هزار نکته بما گفت شبرو گردون چه غم، بچشم تو گر بیهشیم یا نادان
فذراه ذر و الهشیم فلم تبرک حراماً اتاه الا احلا
پیوسته پیش چشم همی دار عنقریب اندامهای کوفتهٔ چون هشیم ما
بصرصر غم خاشاک جان دشمن وی همیشه باد چو در دست ذاریات هشیم