معنی کلمه هشیاری در لغت نامه دهخدا
چو فردا به هشیاری این بشنوی
به پیروزی دادگر بگروی.فردوسی.در بیداری و هشیاری چنو نیست ، بدین آسانی او را بر نتوان انداخت. ( تاریخ بیهقی ).
زآنکه هر جای به جز در صف حرب
بددلی بیش بُوَد هشیاری است.سنائی.مبادا به هشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی.نظامی.مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها را عقلها یاری دهد.مولوی. || ضد مستی. به هوش بودن. از مستی درآمدن :
عیشیم بُوَدبا تو در غربت و در حضرت
حالیم بُوَد با تو در مستی و هشیاری.منوچهری.مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو.منوچهری.هر روز به هشیاری ، نونو دلم آزاری
مست آئی و عذرآری آزار چنین خوشتر.خاقانی.لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.خاقانی.مست نادم شود به هشیاری
تو ز مستان طمع چه میداری ؟اوحدی.|| ( اصطلاح صوفیانه ) صحو. ضد سکر. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هوشیاری و صحو شود.