معنی کلمه هشتن در لغت نامه دهخدا
چون درآمد آن کدیور مرد رفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.رودکی.تو حاصل نکردی به کوشش بهشت
خدا در تو خوی بهشتی نهشت.سعدی.- فروهشتن . رجوع به فروهشتن شود.
|| باقی گذاشتن. به جای گذاشتن پس از خود :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.رودکی.نهشت از دلیران خود هیچ یک
که آرند هر بادپا را به تک.فردوسی.همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز نام نیکی نهشت.فردوسی.چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت.خیام.نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت. ( گلستان ). || رهاکردن. ( برهان ). واگذاشتن. ول کردن :
سوی مرزدارانْش نامه نوشت
که خاقان ره رادمردی بهشت.فردوسی.چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زفتی نکشت.فردوسی.قیامت کسی ره بَرَد در بهشت
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت.سعدی.دل به بازارها گرو کرده
کهنه را هشته قصد نو کرده.اوحدی.در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را.حافظ.- از دست هشتن ؛ رها کردن. قطع امید کردن. ترک گفتن :
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی ؟حافظ.- از یاد هشتن ؛ از دست هشتن. رها کردن. فراموش کردن :
جزیاد تو در خاطر من نگذرد ای جان
با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی.سعدی. || روان کردن :
به جایی نخوابدعقاب دلیر
که آبی توان هشتن او را به زیر.نظامی.|| آویختن. ( برهان ). رجوع به فروهشتن و فروهلیدن و هلیدن شود.