معنی کلمه هشت در لغت نامه دهخدا
- دوهشت ؛ شانزده. هشت به علاوه هشت :
چو شیروی را سال شد بردوهشت
به بالای سی سالگان برگذشت.فردوسی.ترکیب ها:
- هشتاد. هشت باغ. هشت بر. هشت بستان. هشت بهشت. هشت خلف. هشت در. هشت سو. هشت صفات. هشتگان. هشتگانه. هشت گنج. هشت گوشه. هشتم. هشت مأوی. هشت منظر. هشتمی. هشتمین. هشت یک. رجوع به این مدخل ها شود.
هشت. [ هََ ] ( اِ ) نام روز چهارم از خمسه مسترقه. ( ناظم الاطباء ).
هشت. [ هَِ ] ( اِ صوت ) صفیر و صدایی که از دو لب خارج می کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هشپلک شود.