معنی کلمه هستی در لغت نامه دهخدا
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژّی و کاستی.فردوسی.از اوی است پیدا مکان و زمان
پی مور بر هستی او نشان.فردوسی.به هستی یزدان گوایی دهند
روان تو را آشنایی دهند.فردوسی.اگر خویشتن را شناسی درست
به هستیش هستو شوی از نخست.اسدی.به هستی یزدان سراسر گواست
گوایان خاموش ، گوینده راست.اسدی.ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندر این معنی
که جز یک چیز را یک چیز نَبْوَد علت انشا.ناصرخسرو.چو دید طلعت نورانی بهشتی تو
کند به ساعت بر هستی خدای اقرار.مسعودسعد.پشت پایی زد خرد را روی تو
رنگ هستی داد جان را بوی تو.خاقانی.تو را که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا.خاقانی.ای هست ها ز هستی ذات تو عاریت
خاقانی از عطای تو هست آیت ثنا.خاقانی.گر مقام نیست هستان دانمی
هستی خود در میان افشاندمی.خاقانی.کنون ز هستی من بیش از این دو حرف نماند
دلی چو چشمه میم و قدی چو حلقه نون.ظهیر فاریابی.نگهدارنده بالا و پستی
گوا برهستی او جمله هستی.نظامی.اندر ایشان تاخته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو.مولوی.مرا با وجود تو هستی نماند
به یاد توام خودپرستی نماند.سعدی.سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی
از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی.سعدی.هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را.حافظ.طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.حافظ.ای دل مباش خالی یک دم ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی.حافظ.ترکیب ها:
- هستی آزاد. هستی بخش. هستی جاودانه. هستی دوروزه. هستی صِرف. هستی فروش. هستی ناکس. رجوع به این مدخل ها شود.
|| مال. دارایی. ثروت. غنا. تمول. ( یادداشتهای مؤلف ) :
گر هستیم نه هست ، چه باک است ، گو مباش