معنی کلمه هزاهز در لغت نامه دهخدا
نفیر ابر فروردین برآمد
فتاد اندر سپاه وی هزاهز.بدایعی بلخی.مقرر گشت که همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دلها افتاد. ( تاریخ بیهقی ). دگر روز حرکت کرد و به نسا رفت و هزاهزی در آن نواحی افتاد. ( تاریخ بیهقی ). در شهر هزاهزی عظیم بود. ( تاریخ بیهقی ).
به روز هزاهز یکی کوه بود
شکیبا دل و بردبار علی ( ! ).ناصرخسرو.به زخم و بند و کشتن گشته مشغول
نه آنجا، گرد و خون و نه هزاهز.ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 518 ).در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد
هزاهز در اقلیم توران نماید.خاقانی.ربع زمین به سان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.خاقانی.پراکندگی در سپاه اوفتاد
هزاهز در آرام شاه اوفتاد.نظامی.روارو برآمد ز راه نبرد
هزاهز درآمد به مردان مرد.نظامی. || جنگ و نبرد :
چون ز خروش دو صف وقت هزاهزکند
چشم جهان اختلاج گوش زمانه طنین.خاقانی. || سروصدا. غوغا. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
زد نعره ای آنچنان شغبناک
کافتاد هزاهزی در افلاک.نظامی.روارو برآمد ز راه نبرد
هزاهز درآمد به مردان مرد.نظامی.ملایک با روارو در لوای عصمت او شد
خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد.خاقانی.
هزاهز. [ هَُ هَِ ] ( ع ص ) سبک. || شتاب. ( منتهی الارب ). || ماء هزاهز؛ آب بسیار روان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پرصدا: بعیر هزاهز؛ ای شدیدالصوت. ( اقرب الموارد ).